عضویت

معرفي كتاب روز سینما: سه داستان کوتاه

دپارتمان آموزش مجازی  و توسعه مطالعات شرکت با رویکرد فرهنگ سازی کتاب و کتاب خوانی اقدام به معرفی این کتاب جهت آگاهی علاقه مندان به مطالعه ی آن از سر فصل ها و محتویات نموده است. از کاربران گرامی خواهشمند است در صورت مطالعه ی این کتاب نظرات خود را جهت آگاهی مابقی اعضا از کفیت و مطالب آن در همین صفحه منتشر نمائید.
نویسنده :
یوسف نیک‌فام
♦ موضوع :
داستانهای کوتاه فارسی – قرن 14
♦ ناشران :
آیندگان
♦ زبان کتاب : فارسی
♦ توضیح تکمیلی :
روز سینما مجموعه سه داستان کوتاه به نامهای «روز سینما»، «فوتبالدستی» و «طلسم و سنگ» است که برای نوجوانان نگاشته شده است. شخصیت اصلی این داستانها نوجوانی به نام امیر است که با اتفاقاتی در شهر اراک روبه رو می شود.
بخشی از داستان کوتاه «روز سینما»
…ننه، پتو و نهالي ام را برداشت و برد. من هم، دستشويي رفتم. تويِ دستشويي، فكر سينما رفتن و حرفهايِ علي بودم. همه، مخالف سينما رفتنِ ما دو نفر بودند. زورشان، به سعيد و بهرام نمي رسيد؛ امّا براي ما دو نفر، سينما ممنوعه بود. هر موقع، از ننه خواهش و التماس مي كرديم كه ما رو سينما ببرد، مي گفت: حالا زود است شما سينما برويد… بگذاريد وقتي كه بزرگ تر شديد …
آقام هم كه مخالف شديد سينما بود: سينما چيز خوبي نيست… آخر آدم عاقل، پول مي دهد برود، جاي تاريك بنشيند كه چي بشود؟ تازه سعيد و بهرام را نگاه كنيد. دو تا عمله. چه قدر بهشان گفتم اين قدر نرويد سينما. درسِ تان را بخوانيد. مگر گوش دادند! آخرش چي شد؟ خودشان را بدبخت كردند.
پردۀ جادويي سينما كارش را با ما كرده بود. اوّلين بار، پردۀ سينما كاپري اراك، ما را مسحور خودش كرده بود. البته، پرده براي من، كامل نبود. هر چه سرم را بالا مي گرفتم و گردنم را دراز مي كردم؛ سر بزرگ نفر جلويي، مزاحم ديدم بود. مگر مي شد، اين وسوسه را فراموش مي كرديم و به حرف بزرگترها، دل خوش مي بوديم. يعني، سينما چيز بي خودي بود؛ براي ما. بايد، چه قدر صبرمي كرديم؛ تا بزرگ مي شديم…

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *