0
021284284

ضرورت فلسفه

مکاتب فلسفی و اراء تربیتی
مقدمه:
علم فلسفه از علوم مبنایی و بنیادین در معرفت بشری شمرده می‏شود.معمولا فلاسفه در این علم به پی‏جویی حقایق کلی هستی و وجود و لوازم و عوارض آن پرداخته‏اند.گرچه از فلاسفه تعاریف مختلف و متفاوتی بدست داده شده، ولی همگی در این که فلسفه پژوهشی در کلی‏ترین وجوه هستی است مشترک می‏باشند.هرگونه تعریفی از فلسفه خود در حقیقت گردن نهادن به روشی خاص در پژوهش فلسفی است، کما اینکه در بسیاری از تعاریف ارائه شده درباره فلسفه، ذکر روش علم فلسفه از اجزاء تعریف قرار داده شده است.
فلسفه آموزش و پرورش یا همانا فلسفه تعلیم و تربیت، یک علم میان رشته‌ای است که به بررسی رابطه آموزش و پرورش و فلسفه می پردازد. هدف از نوشتن این مقاله آشنایی مختصر با مفاهیم فلسفه، تعلیم و تربیت فلسفه تربیتی است. برای روشن شدن ارتباط فلسفه با تعلیم و تربیت لازم است ابتدا مفهوم فلسفه و تعلیم و تربیت را بیان نمود و سپس رابطه آنها را در پیوند با فلسفه بررسی کرد.
بیان مسأله
اصول و فلسفه تعلیم و تربیت یکی از درس های تربیتی مهم و ضروری متقاضیان حرفه ی معلمی است. در توصیه نامه بین المللی یونسکو، فلسفه تعلیم و تربیت به عنوان یکی از مواد درسی ضروری آن ها لحاظ شده است. معلمان، کلیدی ترین عنصر یک نظام تعلیم و تربیت هستند. اهمیت و جایگاه و نقش معلم در تعلیم و تربیت تا آن جاست که برخی معتقدند “معلم کارایی و کفایت او، آیینه تمام نمای کفایت و کارآیی هر نظام آموزش و پرورش است”(ایروانی، شرفی و دهنوی. به نقل از مهرمحمدی، ۱۳۷۹).
آیا فلسفه با تعلیم و تربیت رابطه ای دارد؟
اهمیت و ضرورت تحقیق
میان فلسفه وآموزش وپرورش رابطه ای بسیارنزدیک وصریح وجوددارد.اهمیت آن به گونه ای است که اغلب فیلسوفان یاحتی مربیان بزرگ ،نظریات خودرادرقالب سیستمی تربیتی نمایان ومنعکس ساخته اند.ازطرف دیگرارائه هرگونه تعریف از”تعلیم وتربیت”وابستگی مستقیم یاغیرمستقم ودرعین حال نزدیک بافلسفه دارد. مگرنه مگرنه این است که چنانچه بخواهیم افرادی راتربیت کنیم که درهمه جنبه های ذهنی ،بدنی،عقلی ،حسی و…به رشد و بلوغ برسد تابتواند به سعادت وبهبودزندگی خود براساس باورهای متعالی انسانی کمک کنند،نیازبه آگاهی کامل از”فلسفه زندگی “است؟
بنابراین وابستگی میان فلسفه وتعلیم وتربیت برای توسعه انسانی ضروری است.”فلسفه “ایده های مربوط به زندگی متعالی راطرح می کنددرحالی که تعلیم وتربیت تعیین کننده ی راه های عملی برای رسیدن به آن زندگی را. فلسفه بیشترجنبه ای نظری و اندیشه ای دارد و”تعلیم و تربیت “جنبه ای عملی. فلسفه ازعوامل فلسفه از عوامل اصلی وچگونگی بررسی واقعیات وتجاربی سوال می پرسد که فرایندتعلیم وتربیت باآن درگیراست ،درحالی که تعلیم وتربیت سروکارداشتن باهمان واقعیات وتجارب یه طورفعالانه است مانند:ایجادبرنامه های درسی،برنامه ریزی ها، تدریس،اداره کردن سازمان های درونی وبیرونی خود و…
فرایندفلسفی کردن تعلیم وتربیت نیازمنددرک صحیحی ازتعلیم وتربیت ،مسائل ومشکلات آن است.ازاین روبایدگفت فلسفه تعلیم وتربیت ،استفاده وکاربرد”ایده های فلسفی “برای جهت دهی یاحل مسائل تعلیم وتربیت است.البته این بدان معنی نیست که فقط مابایدبه دنبال ابده های ناب فلسفی بگردیم بلکه مهم تراین است که این ایده هارابه بهترین وجه برای تعلیم وتربیت،عملی کنیم.
بنابراین می توان گفت “فلسفه”تئوری است درحالی که “تعلیم وتربیت”عملی.امابایددرنظرداشت “عملی” که توسط تئوری های هدایت شونده حمایت نشودناکارامد ،متناقض است البته “تئوری “هم که به عمل منجرنشود نه تنهاملال آور،بی فایده بلکه گیج کننده نیزخواهدبود.دریک کلام:فلسفه ترسیم ایده آل هاست وتعلیم وتربیت وسیله وتکنیک های رسیدن به ان ایده آل ها.
درهرحال رابطه ی فلسفه وتعلیم وتربیت به دوصورت مهم صورت می گیرد:
-۱فلسفه درنوع خودباعث درکی جامع ازواقعبت ،وجهان نگری می شودکه عملاً به هدایت عمل آموزشی منجرمی شودکه درغیراین صورت نمی توان انتظارروابط متقابل میان آن دورامتصوربود.
۲- درتجربه مربیان درمواجه فراگیران باواقعبات که درنهایت می توان به رشدقضاوت های فلسفی درآن منجرشود.
بنابراین همان گونه فلسفه راهنمایی برای “عمل آموزشی”است ،تعلیم وتربیت نیزبعنوان قلمروی برای بررسی های عملگرایانه ،زمینه ای برای اطمینان از داده هایی رافراهم می کندکه موردقضاوت های فلسفی قرارمی گیرند.
به هرحال فلسفه وتعلیم وتربیت به هیچ وجه قابل تفکیک وجدایی پذیرازهم نیستند.زیراپایان تعلیم وتربیت ،پایان فلسفه است وبالعکس.برای مثال “حکمت”هم گمشده ی فلسفه است وهم تعلیم وتربیت.بنابراین جدایی فلسفه وتعلیم تربیت ازبکدیگرمی تواندبه “ورشکستگی”حکمت وعقلانیت بینجامد.به عبارت دیگرممانعت ازجدایی این دو درعین حال ممانعت ازفسادعقل وحکمت است.
پیشینه
فلسفه و تربیت چنان رابطه نزدیکی با هم دارند که جان دیویی فلسفه را نظریه ی کلی تربیت می نامد (ابراهیم زاده،۱۳۸۸).
ارتباط بین فلسفه با تعلیم و تربیت را می توان در دو مورد زیر جمع بندی کرد:
۱- تربیت در تدوین نظریه ها، انتخاب موضوعات و حتی روش شناسی خود از نظریه های فلسفی کمک می گیرد( ابراهیم زاده، ۱۳۸۸).
۲- تربیت شاخه ای از معارف بشری است که می تواند یافته های فلسفه یا اندیشه های یک فیلسوف بزرگ را به کار گیرد و دلیل هایی برای عمل تربیتی را از آن ها استنتاج کند( ابراهیم زاده، ۱۳۸۸ به نقل از بهشتی ۱۳۷۷).
۳- مسائل اساسی فلسفه ارتباط نزدیکی با تربیت دارد.
۴- در این ارتباط فلسفه به عنوان تئوری و تعلیم و تربیت به عنوان عمل تلقی می شود. از طرفی فلسفه از لحاظ نظری ما را به جهان و انسان آشنا می سازد و آن چه را ما در فلسفه راجع به جهان و هم نوعان می آموزیم در کل شخصیت ما تأثیر می گذارد. به عبارت دیگر مطالعه ی آرای فلسفی درباره ی جهان و انسان تمایل و گرایش خاصی را در ما به وجود می آورد (شریعتمداری، ۱۳۸۸).
۵- فلسفه، برنامه ی تحول اجتماعی است، و این هم بدیهی است که تحول اجتماعی فقط به وساطت تعلیم و تربیت تحقق می یابد. در این صورت، می توان گفت که فلسفه زمینه یا نظریه ی عمومی آموزش و پرورش است و تعلیم و تربیت آزمایشگاهی است که آرای فلسفی را مورد تجزیه و تحلیل و سنجش قرار می دهد. تحول اجتماعی یعنی رسالت فلسفه فقط به وسیله ی تعلیم و تربیت صورت می گیرد (شعاری نژاد،۱۳۸۶ به نقل از دیویی).
۶- فلسفه ی آموزش و پرورش یکی از ملاک های گزینش هدف های تعلیم و تربیت است (تقی پور ظهیر، ۱۳۸۸)
بررسی،تجزیه و تحلیل و کسب اطلاعات
چیستی فلسفه
«فلسفه موضوعی نیست که منحصر به اهل فن باشد. اگر چه ممکن است عجیب جلوه کند، اما احتمالاً انسانی را نمی‌توان یافت که فلسفه پردازی نکند. لااقل در زندگی هر کس لحظه‌هایی هست که در آن لحظه ها او فیلسوف می‌شود» تقریباً همه ما افکار و آرای فلسفی داریم؛ خواه نسبت به آن آگاه باشیم یا نباشیم. عجب است که اگرچه برای اغلب مردم مفهوم فلسفه مبهم است ولی این کلمه در گفتگوی آنها زیاد به کار می‌رود. فلسفه روش درست اندیشیدن، راه خردمندانه زیستن و کوشش برای شناخت هستی است و فلسفه تربیت بر آن است که دریافتهای سنتی از فلسفه توان پاسخگویی کافی به واقعیت‌های زندگی روانی ـ تربیتی مردم در عصر حاضر را ندارد.
از فلسفه تعاریف بسیار و متنوع به عمل آمده است: فلسفه، اصطلاحی است که بدون بحث و مناظره نمی‌توان آن را به بیان واحدی تعریف کرد و شامل همه فعالیتهای عقلی گوناگونی است که همه آنها برای تصدیق مدعی های خود حد بالایی از کلیت را با اعتمادی که بیشتر بر استدلال و کمتر بر مشاهده و تجربه متکی است می‌آمیزند.
فلسفه عبارت است از مطالعه مسائلی که نهایی، انتزاعی و بسیار فراگیر هستند؛ این مسایل مربوط می‌شوند به ماهیت وجود، معرفت، اخلاق، دلیل و هدف انسان. همچنین، فلسفه علمی است کلی، به این معنی که هیچ مطالعه ای را از حوزه کار خود خارج نمی‌کند و از هر روشی که ممکن باشد بهره می گیرد؛ علمی است که موضوع آن مسایل نا‌معین و مشکلات بنیادی است و می خواهد با کندو‌کاو بیشتر تا ریشه مسایل نفوذ کند. پیاژ‌ه نیز در جایی به تعریف فلسفه پرداخته است وی می گوید: فلسفه به بررسی همزمان بسیاری از نمایه های واقعیت می پردازد تا تصویری کلی از جایگاه انسان در جهان و درک مقصد زندگی ارائه دهد. درک واقعیت ها به روشهای گوناگونی امکان پذیر می باشد که مهمترین رهیافت، تفکر منطقی می باشد.
چیستی تعلیم و تربیت
آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت دارای مفهوم و کاربرد گسترده و پیچیده، و در نتیجه مبهمی است. در تعریف این مفهوم، نه تنها میان مردم عادی، بلکه میان صاحب‌نظران تعلیم و تربیت هم اختلاف‌نظر وجود دارد. همچنین مفاهیمی مانند سوادآموزی، کارآموزی، بارآوردن، پروردن، تأدیب، اجتماعی کردن، و… نیز جزئی از «آموزش و پرورش» محسوب می‌شوند یا با آن همپوشی دارند.دربارهی دربارهی مفهوم «آموزش و پرورش» باید درنظر داشت که «آموزش و پرورش» منحصر به افراد، زمان، مکان، یا عمل خاصی نیست. یعنی به طور مشخص «آموزش و پرورش» منحصر به مدرسه، کودکان، یا آموزش دروس خاصی نیست، بلکه «آموزش و پرورش» برای همه، و در هر زمانی (ز گهواره تا گور) و هر مکانی است.
در بحث از مفهوم تعلیم و تربیت، طبعاً مساله انسان مطرح می شود زیرا مفهوم تربیت تقریباً در همه دوران تاریخ بشر با مفهوم انسان مقارن بوده است یعنی هر کجا افراد بشر زندگی کرده‌اند مساله تربیت نیز مطرح بوده است و هر وقت بحث از تربیت به میان آمده است بی درنگ، انسان هم مورد توجه قرار گرفته است.
فیلیپ ج. فینیکس، تعلیم و تربیت را جریانی می داند که به وسیله آن افراد از روی قصد و اراده، رشد افراد دیگر را هدایت کنند. گروهی از متخصصان نیز، تعلیم و تربیت را «رشد قضاوت صحیح» می دانند. به نظر این دسته، کار مربی یا معلم کمک به فرد در پرورش قوه قضاوت صحیح می باشد و منظور از قضاوت صحیح، اظهار نظری است که با دلیل همراه باشد. مفهوم تعلیم و تربیت از نظر دیویی عبارت است از: تجدید نظر در تجربیات و تشکیل مجدد آنها به طوری که این جریان موجبات رشد بیشتر را فراهم سازد.


 

 

جهت ثبت نام در دوره آموزشی  آشنایی با مکتبهای فلسفی و ادیان بر روی تصویر فوق کلیک نمایید

دوره غیر حضوری است و محتوای الکترونیکی در قالب CD یا DVD به آدرستان ارسال می گردد

پس از پایان گواهی و مدرک معتبر دوره آموزشی  آشنایی با مکتبهای فلسفی و ادیان قابلیت ترجمه رسمی دریافت می نمایید

مشاوره رایگان: ۰۲۱۲۸۴۲۸۴ و ۰۹۱۳۰۰۰۱۶۸۸ و ۰۹۳۳۰۰۲۲۲۸۴ و ۰۹۳۳۰۰۳۳۲۸۴ و ۰۹۳۳۰۰۸۸۲۸۴ و ۰۹۳۳۰۰۹۹۲۸۴


پیوند فلسفه و تعلیم و تربیت :
هنگامی که سخن از پیوند دو مقوله به میان می آید اهمیت موضوع آنگاه نمایان می شود که ابتدا هر کدام از این دومقوله مورد بررسی و تحلیل قرار گیرند.
مسلما فلسفه و تعلیم و تربیت نیز نه تنها از این قاعده مستثنی نیستند بلکه چنین تحلیلی پیرامون این دو مقوله از اهمیتی مضاعف برخوردار است. فارغ از
تحلیل لغوی واژه فلسفه به راستی می توان چنین گفت که فلسفه از جمله مفاهیمی است که شاید نتوان هرگز به اجماع کلی در مورد تعریف آن دست یافت. به
نظر می رسد ماهیت فلسفه به تناسب شرایطی که فیلسوف در آن قرار دارد تعریف می شود. در این مقاله به چگونگی ارتباط فلسفه با تعلیم و تربیت پرداخته
شده است. می توان فلسفه را همچون ویتگنشتاین یک نوع فعالیت در نظر گرفت (اسمیت۱۳۷۰: ۳۰).
چنین فعالیتی عمیق نگریستن، همه جانبه نگریستن و نقادانه نگریستن را سرلوحه خود قرارمی دهد. فضای فعالیت فلسفی در سه حوزه نظری، دستوری و
تحلیلی است. در حوزه نظری فلسفه به دنبال حصول پیوستگی در قلمرو اندیشه و تجربه است. مباحث ارزشی در قلمرو دستوری مطرح می شود و تمرکز بر
کلمات و معنا بر عهده فلسفه تحلیلی است (نلر۱۳۸۳). حال این سوال قابل طرح است که اندیشه فلسفی درصدد پرداختن به چه موضوعاتی است.
همان گونه که بر سر تعریف فلسفه توافقی صورت نگرفته به طور طبیعی بر سر موضوع و متعلق اندیشه فلسفی نیز اجماعی صورت نخواهد گرفت. هر
فیلسوفی از ظن خود موضوعی را مورد تامل فلسفی قرار داده و آن بخش را در آثار خود برجسته ساخته است. در این میان پاسخ سوزان لانجر به این سوال
قابل تامل است که می نویسد: «یک اندیشه فلسفی همچون سنگی است که به آب انداخته شود اگر سنگ بزرگ باشد تاثیر آن به شکل امواج حلقه ای شکل در
کل آن محدوده ظاهر می گردد تا آن زمان که محو و ناپدید شود. مرکز انتشار امواج فلسفی، مساله ای خاص یا مجموعه ای از مسائل است که فرد می کوشد
آنها را روشن سازد، دوباره سازمان دهد و یا حتی پرسش های کاملا تازه ای را جایگزین آنها سازد. در نتیجه نه هیچ موضوعی برای فلسفه نامناسب است و
نه هیچ نقطه شروعی، برترین نقطه.
آنچه پیرامون تعریف فلسفه بیان شد در باب تعریف تعلیم و تربیت نیز صادق است. تعاریف متعدد و مختلف که توسط فیلسوفان و اندیشمندان حوزه تربیت
مطرح شده خود گواه این مطلب است. مقوله تعلیم و تربیت از جمله مباحثی است که قدمتی به درازای اندیشه فلسفی دارد. دلیل این امر نیز آشکار است زیرا
انسان تنها موجودی است که نیازمند تربیت است تا به کمال انسانیت خویش برسد. تعلیم و تربیت فرایندی است که به واسطه آن میراث فرهنگی و معلومات
بشری به انسان انتقال می یابد. به عبارت دیگر در حوزه تعلیم و تربیت سخن از فعالیت هایی است که به واسطه آنها یک نسل علوم و فنون و در یک کلام
میراث بشری را به نسل دیگر انتقال می دهد. (اسمیت ۱۳۷۰).
با بررسی دو مقوله فلسفه تعلیم و تربیت مساله پیوند فلسفه و تعلیم و تربیت مطرح می شود. چنانکه پیش از این بیان شد تعلیم و تربیت خود یک مساله
فلسفی است. هنگام طرح این سوال که «تعلیم و تربیت چیست؟» سوال دیگری مطرح می شود و آن این است که «انسان چیست؟» و این خود سوالی فلسفی
است. به دلیل چنین قرابتی رشته ای بین رشته ای به نام فلسفه تعلیم و تربیت شکل گرفته است. فلسفه تعلیم و تربیت همچون خود فلسفه در سه موضوع
نظری، دستوری و تحلیلی فعالیت می کند. در حوزه نظری، نظریه های تربیتی مطرح می شود و تعقیب اهداف در حوزه دستوری دنبال می شود. در نهایت
ایضاح گفته های نظری و دستوری در حوزه تحلیلی صورت می گیرد (نلر. ۱۳۸۳) در این میان برخی بر این اعتقادند که فیلسوف تربیتی در قلمرو «چرایی»
وارد می شود و قلمرو «چگونگی” خارج از حیطه وظایف اواست. بر عهده فیلسوف تعلیم و تربیت است که به سوالاتی همچون «آدمی چیست؟» «تربیت
چیست ؟» «آیا می توانیم تربیت کنیم؟»، «آیا باید تربیت کنیم؟»، «چگونه باید تربیت کنیم؟»… پاسخ دهد.
نظریه های تربیتی و مکاتب فلسفی پیش از این به ارتباط نزدیک و عمیق فلسفه و تربیت اشاره شد. مسلما هر نظریه تربیتی بر بنیان تفکری فلسفی استوار
است. حال به اجمال به بررسی ۴ نظریه مهم تربیتی معاصر و خاستگاه فلسفی آنها خواهیم پرداخت. ذکر این نکته ضروری است که تقسیم بندی های مختلفی
در این باب صورت گرفته که به نظر تقسیم بندی ذیل یکی از مناسبترین تقسیم بندی ها است.
بنیادگرایی: خاستگاه این نظریه که گاهی از آن به ماهیت گرایی نیز تعبیر می شود ریشه در مکتب ایده آلیسم دارد. ما نخست به بررسی اجمالی ایده آلیسم
خواهیم پرداخت.
سپس نشان خواهیم داد که بنیادگرایی که ریشه در ایده آلیسم دارد دارای چه ویژگی هایی می باشد بنیانگذار ایده آلیسم در مغرب زمین افلاطون است. به لحاظ
معرفت شناسی ایده آلیسم منشائ معرفت را عقل و مستقل از تجربه می داند. از نگاه این مکتب ذهن موجودی فعال است و شناخت واقعی نه از طریق تجربه
حسی بلکه از طریق یادآوری و تذکار ایده ها صورت می گیرد. فرد از طریق شهود، درون نگری و بصیرت به درون خود نگریسته و نسخه ای از ایده ها را
در آن می یابد (گوتک۱۳۸۰). این بدان معنا است که آنچه که در صدد شناخت آن هستیم از پیش در ذهن وجود دارد. می توان در یک کلام ایده آلیسم را تقدم
واقعیت غیر مادی بر واقعیت مادی و یا تقدم ذهن بر عین تعریف کرد. به لحاظ ارزش شناسی، ایده آلیسم ارزشها را اموری مطلق، جاودان و تغییرناپذیر در
نظر می گیرد که در خدا یا یک نیروی روحی غیر شخصی قرار دارند (شعاری نژاد ۱۳۸۱).
در نگرش ایده آلیستی تعلیم و تربیت از اهمیتی خاص برخورداراست. هدف از تعلیم و تربیت رشد و تکامل ذهن در نظر گرفته می شود. یادگیری فرآیند
یادآوری ایده ها و کاربرد آنها است.
در فرآیند یادگیری دانش آموز ترغیب به کشف و یادآوری حقایقی می شود که در ضمیر خود او وجود دارند (گوتک ۳۵: ۱۳۸۰).
چنانکه پیش از این بیان شد بنیادگرایی از ایده آلیسم سرچشمه می گیرد. اگر خواهان بررسی آرائ تربیتی بنیادگرایان هستیم می توان آنها را در موارد ذیل
چنین خلاصه نمود:
(۱) در بنیادگرایی معیارهای فکری و عقلی از جایگاه خاصی برخوردار هستند.
(۲) بنیادگرایی بر حفظ و انتقال میراث اجتماعی به نسل های بعدی تاکید می کند.
(۳) انتقال میراث اجتماعی و فرهنگی به نسل های بعدی در راستای حفظ همبستگی اجتماعی و خیرعمومی صورت می گیرد…
(۴) بنیادگرایان بر پرورش ذهن بسیار تاکید می کنند (شعاری نژاد۱۳۸۱).
از بنیادگرایان معروف می توان به افلاطوان، فروبل، کانت، برادلی، کروچه و… اشاره کرد.
پایدارگرایی: این نظریه ریشه در رئالیسم دارد. بنیانگذار رئالیسم در تاریخ اندیشه غرب ارسطو است. آنچه در رئالیسم اصل محسوب می شود این است که
واقعیت امری مادی است و اشیائ دارای وجودی مستقل از ذهن شناسنده هستند. از دیدگاه رئالیسم ذهن انسان در بدو تولد همچون لوح سفیدی است که به
تدریج معلومات از طریق حواس در آن نقش می بندند. پیروان رئالیسم علاوه بر این که به اصل استقلال وجود اشیا معتقد هستند بر اصل قابلیت شناسایی جهان
نیز تاکید می ورزند دو اصلی که می توان گفت لازم و ملزوم یکدیگرند (شعاری نژاد۱۳۸۱).
در نگاه رئالیسم هر چیز سازگار با طبیعت دارای ارزش است و معیارهای ارزشی از طریق عقل تعیین می شوند. از سوی دیگر ارزشهای فردی آنگاه قابل قبول
هستند که با عقیده عمومی جامعه سازگاری داشته باشند. علت این امر آشکار است، زیرا عقیده عمومی، واقعیت اجتماعی را منعکس می کند و واقیت اجتماعی
امری خارج از ذهن است و می تواند به عنوان معیاری برای اعتبار ارزشهای فردی به کار رود. رئالیسم در حوزه تعلیم و تربیت برحصول شناخت از طریق
ادراک حسی تاکید می کند. در نتیجه تعلیم و تربیت عملی طبیعی است نه تصنعی که می توان قوانین آن را در طبیعت کشف کرد. تعلیم و تربیت
اگزیستانسیالیستی روند شخصیت زدایی و نگرش ماشینی به انسان اعتراض اگزیستانسیالیست ها را به دنبال داشت. آنان در قلمرو تعلیم و تربیت تلاش می
کنند اهمیت و نقش انتخاب آزادانه انسان را به او گوشزد کنند. به همین دلیل سخن از اشتداد آگاهی به میان می آید. اشتداد اگاهی به این معناست که دانش آموز
در مقام فرد باید تشخیص دهد که انتخاب او آزادانه است و این انتخاب آزادانه توام با تعهد و مسوولیت است (همان: ۱۷۴).
در نگرش اگزیستانسیالیستی انسان چیزی جز انتخاب های آزاد نیست و از طریق همین انتخابها خود را می سازد. در این نگرش شخص از طریق تجربه
معرفت کسب می کند اما باید توجه داشت که تجربه دارای سطوح مختلفی است که بالاترین سطح آن آگاهی است. حقیقت امر نسبی و وابسته به داوری فرد
است. در عین حال که حقیقت مطلق وجود ندارد ارزشها نیز مطلق نیستند اما به وسیله معیارهای خارجی نیز تعیین نمی شوند بلکه از طریق انتخاب های آزاد
فرد تعیین می شوند. چنانکه پیش از این نیز بیان شد تاکید بر انتخاب آزادانه، رشد آگاهی فرد، ترغیب به خودشناسی، انتخاب آزاد همراه با مسوولیت و تعهد
از ویژگیهای تربیتی مکتب اگزیستانسیالیسم است (شعاری نژاد ۱۳۸۱).
هدفی که تعلیم و تربیت رئالیستی دنبال می کند مادی و دنیوی است و در صدد است که تربیت شوندگان با جهان، زندگی و مسوولیت اجتماعی سازگاری پیدا
کنند. حال با ذکر مطالب بالا به بررسی نظریه پایدارگرایی می پردازیم. منشائ اصول پایدارگرایی مکتب رئالیسم است. از این نظریه به عنوان محافظه کارترین
فلسفه تعلیم و تربیت یاد می شود. اصطلاح پایدارگرایی دلالت بر این امر می کند که اصول اساسی تعلیم و تربیت ثابت و تغییر ناپذیرند. این عقیده خود از آنجا
ناشی می شود که از دیدگاه پایدارگرایان طبیعت انسان امری ثابت می باشد و چنین ثباتی خود ثبات و عدم تغییر الگوهای تربیتی را به دنبال دارد (گوتک ۴۱۰:
۱۳۸۰).
اصول اساسی پایدارگرایی را بهطور خلاصه می توان چنین بیان کرد:
(۱) هدف تعلیم و تربیت در هر زمان و مکان یکی است و آن عبارتست از رشد انسان به عنوان انسان (شورینی ۱۳۷۸).
(۲) طبیعت آدمی ثابت است و چون طبیعت آدمی ثابت و تغییر ناپذیر است در نتیجه الگوهای تربیتی نیز باید ثابت باشند.
(۳) تعقل عالیترین صفت در وجود آدمی است که باید برای پرورش و کنترل امیال وغرایز به کار رود.
(۴) تربیت آماده شدن برای زندگی است نه خود زندگی.
پیشرفت گرایی: این نظریه ریشه در مکتب فلسفی پراگماتیسم دارد. هر چند مهد پراگماتیسم امریکا است، لیکن ریشه های آن را می توان در سنت تجربه گرایی
انگلیس جستجو کرد (نلر۱۳۸۳).
اهمیت این مکتب فلسفی تا بدان جا است که به جرات می توان گفت هیچ مکتب فلسفی یا فکری به اندازه این مکتب در قرن بیستم تاثیرگذار نبوده است (شعاری
نژاد۱۳۸۱).
بنیانگذاران این مکتب فلسفی عبارتند از: چارلز ساندرس پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی.
پراگماتیسم واکنشی در برابر ایده آلیسم بود و برخلاف ایده آلیسم اعلام کرد که انسان تنها به آن چیزی معرفت دارد که از طریق حواس تجربه کرده است. در
این نگرش فلسفه مجموعه امور محض، انتزاعی و نامربوط به زندگی نیست، بلکه وظیفه اصلی آن حل مسائل انسانی است.
در قلمرو معرفت شناسی پیروان پراگماتیسم معتقد هستند که معرفت از طریق تجربه حاصل می شود و تجربه چیزی جز تعامل فرد با محیط نیست (شورینی ۱۳۷۸).
پدیدارها پیوسته در حال تغییرند و در نتیجه تغییر تنها واقعیت موجود است (نلر۱۳۸۳).
ثمره چنین دیدگاهی نسبی و مشروط بودن حقیقت است. روش پراگماتیکی ما را آگاه می کند که هر مفهومی را از طریق نتایج عملی آن مورد بررسی قرار دهیم. در قلمرو ارزش شناسی پراگماتیست ها به نسبی بودن ارزشها معتقدند. از نگاه اینان قواعد اخلاق به واسطه تغییر جوامع و به تبع آنها تغییر فرهنگ ها تغییر می کند. در نتیجه ارزشها به اوضاع و موقعیت وابسته اند (شعاری نژاد۱۳۸۱).
در چنین دیدگاهی نمی توان سخن از ارزش غایی به میان آورد زیرا حقیقت امری نسبی و مشروط است. در قلمرو تعلیم و تربیت پراگماتیست ها معتقدندکه باید به فرد چگونه اندیشیدن [و نه چه اندیشیدن] و نحوه سازگار شدن با محیط متغیر را آموخت (شورینی ۱۳۷۸).
پس از بررسی اجمالی مکتب پراگماتیسم درک نظریه تربیتی پیشرفت گرایی به نظر چندان دشوار نخواهد بود. پیشرفت گرایی که جنبه افراطی پراگماتیسم در نظرگرفته شده است واکنشی به پایدارگرایی در تعلیم و تربیت است. پیشرفت گرایان با قبول دیدگاه پراگماتیست ها در باب تغییر معتقدند که تعلیم و تربیت امری پیوسته در حال رشد است. آنان سخن از «بازسازی مداوم تجربه» به میان می آورند. تعلیم و تربیت نزد آنان نه تنها تمهیدی برای زندگی نیست، بلکه خود زندگی است (نلر۱۳۸۳).
آنان بر این باورند که مفهوم همکاری باید جانشین مفهوم رقابت در تعلیم و تربیت شود، زیرا همکاری بیش از رقابت با طبیعت انسانی سازگار است. پیشرفت گرایان لازمه تحقق اهداف تربیتی خود را وجود دموکراسی می دانند. دموکراسی بستر تبادل آزادانه افکار را مهیا و مقدمات رشد حقیقی فرد را آماده می کند. در نتیجه رابطه تنگاتنگی میان دموکراسی و تربیت وجود دارد. در دیدگاه جان دیویی دموکراسی صرفا یک نوع حکومت نیست، بلکه شیوه زندگی مشترک و توام با تفاهم و همکاری است که از آن به «تجربه مشترک” تعبیر می شود. در یک کلام می توان گفت ارتباط ظریف و دقیقی بین دموکراسی، رشد و تعلیم و تربیت وجود دارد.
اگزیستانسیالیسم: این نظریه ریشه در مبانی فلسفی اگزیستانسیالیسم دارد. پیش از هر چیز بررسی نحوه ظهور این مکتب در مغرب زمین به نظر امری ضروری است. چنانکه می دانیم نگاه خوشبینانه انسان قرن ۱۹ به رشد تکنولوژی و صنعت به نگاه بدبینانه انسان قرن بیستم مبدل شد. وقوع جنگ جهانی اول اضطراب را بر جهان غرب حاکم کرد. این اضطراب در اثر رشد جامعه توده وار که ثمره آن شخصیت زدایی از فرد بود تشدید شد. با حاکم شدن منطق ماشین از خودبیگانگی به سراغ انسان آمد. در جامعه صنعتی انسانها در حکم قطعات ماشین به حساب می آیند که قابلیت تعویض دارند. مدرسه بیشتر به صورت خط مونتاژ عمل می کند که به تولید محصولات یا فارغ التحصیلانی می پردازد که برای انجام وظایفی خاص برای سازمان اجتماعی بزرگتر تعلیم دیده اند (گوتک ۶۲-۱۶۱: ۱۳۸۰).
نتیجه گیری
ارتباط فلسفه با آموزش و پرورش را به سه صورت ممکن است مجسم ساخت،در صورت اول و دوم فلسفه ی تعلیم و تربیت به معنای اعمال یا اجزای فلسفه در امور تربیتی است.در صورت سوم فلسفه به معنی تئوری یا اساس نظری و تعلیم و تربیت به عنوان عمل مورد توجه قرار می گیرد.
۱-صورت اول:
در اینصورت فلسفه به عنوان رشته ای که درباره متافیزیک واقعیت جهان معرفت آدمی ارزشها بحث می کند با تعلیم و تربیت که رشته ای مستقل است و با معلم شاگرد مواد درسی،وسایل تعلیماتی،روش تدریس،مدیریت و سازمان و برنامه سروکار دارد ارتباط پیدا می کند.برای اینکه معلم بتواند این دو رشته را به هم مرتبط سازد باید اطلاعات کافی در فلسفه داشته باشد و با نظریات فلسفی درباره ماهیت جهان،اساس معرفت و مبنای ارزشها آشنا باشد.در این صورت معلم می تواند ضمن تدریس رشته های مختلف علمی مثل فیزیک،شیمی،زیست شناسی،ریاضی و…آنچه را که فیلسوفان درباره جهان و انسان گفته اند مورد بحث قرار دهد و شاگردان را با نظریات فلسفی آشنا سازد.همچنین در جریان کسب معلومات و تحصیل نظریات علمی ممکن است معلم اساس معرفت و چگونگی تشکیل و پیدایش آنها را مورد بحث قرار دهد.
در درس اخلاق نیز ممکن است مبانی ارزشها و چگونگی تشکیل قضاوتهای ارزشی را بررسی نموده رابطه فلسفه و تربیت به عنوان دو رشته مستقل ممکن است از طریق گنجانیدن موادی مانند:متافیزیک،منطق و اخلاق در برنامه های مدارس صورت گیرد.
۲-صورت دوم:
رابطه فلسفه با تعلیم و تربیت در این مورد به صورت اجرای روشهای فلسفی یا فعالیتهای فلسفی در برخورد با مسائل تربیتی ظاهر می گردد.در بحثهای علمی معلم و شاگرد می توانند از روشهای دیالتیکی«گفتگوی دو جانبه»استقرائی،قیاسی و یا روش حل مسئله استفاده کنند.«روش حل مسئله»از لحاظز تربیتی در تقویت فکر شاگردان و معلمان و در فهم مطالب علمی تأثیر فراوان دارد.معلم آگاه می تواند در هر رشته به جای شرح آنچه در کتاب نوشته شده یا دانشمندان بیان کرده اند شاگردان را متوجه مسائل سازد و به آنها کمک نماید تا از طریق مشاهده آزمایش و مطالعه نظریات مختلف به چگونگی پیدایش تئوریها و نظریات علمی پی برده و شخصاً متوجه آنها بشود.
آشنائی به فعالیتهای فلسفی مانند تحلیل مفاهیم و افکار و ارزیابی نظریات،ارتباط دادن عقاید در یک زمینه ی منطقی سیر عقلانی ،تفسیر حقایق و عقاید و چگونگی ارزشها برای معلم و شاگرد مفیدی باشد.علاوه بر این فعالیتهایی برای کشف راههای تازه و تعلیم نظریات علمی سودمند می باشد.این فعالیتها در انتخاب روشهای تربیتی و هم از لحاظ هدفهایی که معلم و شاگرد باید تعقیب کند مؤثر هستند.
کوشش برای گسترش خصوصیات روح فلسفی در میان شاگردان هدف اساسی تعلیم و تربیت را تشکیل می دهد.جامعیت در فکر یا به عبارت دیگر گسترش دایره ی فهم در برخورد با مسائل مختلف و تعمق درباره ی انها و انعطاف پذیری افکار و عقاید با مورد توجه مربیان باشد.
۳-صورت سوم:
در این صورت فلسفه بعنوان«تئوری»و تعلیم و تربیت به عنوان«عمل»تلقی می شود.از طرف دیگر فلسفه از لحاظ نظری ما را با جهان و انسان آشنا می سازد.آنچه ما در فلسفه راجع به جهان و همنوعانمان می آموزیم در کل شخصیت ما تأثیر می کند.به عبارت دیگر مطالعه آراء فلسفی درباره ی جهان و انسان تمایل و گرایش خاصی در ما به وجود می آورد.تقویت این تمایل کار تعلیم و تربیت یا قسمت عملی فلسفه را تشکیل میدهد.با توجه به این نکته جان دیوئی فیلسوف پرگمانیست می گوید:اگر ما بخواهیم تعلیم و تربیت رابه عنوان تشکیل گرایشهای اساسی عقلانی و عاطفی نسبت به طبیعت و عمنوعان تلقی کنیم.در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئوری کلی یا اساس نظری تعلیم و تربیت تعریف نمائیم

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *