عضویت

دوره آموزشی تفسیر موضوعی قرآن کریم The Holy Qur’an’s thematic commentary E-learning

تفسیر به معنای توضیح دادن مطلبی است تا قابل فهم گردد و اصطلاحاً به شرح‌هایی که بر قرآن نوشته می‌شود، اطلاق می‌گردد. اولین تفسیر مکتوب و مدون قرآن، تفسیر محمد بن جریر طبری است.
معنای لغوی تفسیر به قول لسان العرب «بیان» و «ابانه» یعنی روشنگری و روشنی است که این کلمه از ماده‌ی «فَسَر» به معنی برداشتن پوشش و یافتن مقصود از کلام پیچیده است و در اصطلاح عبارت است از توضیح و رفع اجمال و ابهام و گشودن گرهها و پیچ‌های لفظی و معنای قرآن کریم. علاّمه طباطبایی می‌فرماید: تفسیر، روشن کردن مفاهیم آیات قرآن و پرده‌برداشتن از مراد و مقصود آنهاست. تفسیر عبارت است از بیان کردن معنای آیه‌های قرآن، روشن کردن و پرده‌برداری از اهداف و مفاهیم آیه بنابر این تفسیر به معنای برداشتن پرده ابهام و نشان دادن معنای باطنی و درونی الفاظی است که در نگاه اول آیات قرآن مجید، و واضح کردن منظور پروردگار.» به دست نمی‌آید. از این رو تکیه بر معنای ظاهری آیات را تفسیر نمی‌نامند.
یکی از انواع تفسیر قرآن که در روایات، همچنین میان مفسران گذشته به‌طور کم‌رنگ وجود داشت، «تفسیر موضوعی» است؛ یعنی در آن، موضوع خاصى در نظر گرفته شده و تمام آیات مربوطه ملاحظه می‌شود تا نظر قرآن درباره آن موضوع به‌دست آید. این روش بویژه امروزه یک ضرورت به شمار می‌رود.
با فواید و ویژگی‌هایی که تفسیر موضوعى دارد، می‌توان آن‌را علتی برای روی آوردن به این نوع از تفسیر دانست. برخی از فواید مهم تفسیر موضوعی عبارت‌اند از:
۱٫ رفع ابهام‌هایى که در نگاه نخست در بعضى آیات قرآن به چشم می‌خورد؛
۲٫ آگاهى از شرایط، ویژگى‏ها، علل و نتایج موضوعات و مسائل مختلفى که در قرآن مطرح است؛
۳٫ به دست آوردن یک تفسیر جامع درباره موضوعات قرآنى؛
۴٫ به دست آوردن اسرار و پیام‌هاى تازه قرآن از راه انضمام آیه‌ها به یکدیگر.
نکته: این محتوا دارای ۶۵۵۸ دقیقه فایل صوتی میباشد
سر فصل و مهارتهای دوره آموزش تفسیر موضوعی قرآن کریم عبارت اند از:
تعریف تفسیر موضوعی
پیشینه تفسیر موضوعی
اقسام تفسیر موضوعى‏
روش‌های تفسیر موضوعی
فواید تفسیر موضوعی
ویژگی‌هاى تفسیر موضوعى‏
معرفی برخی کتب تفسیر موضوعی

چون تفسير قرآن بدون علم و قبل از بررسى و تحقيق مذموم بوده، مصداق تفسير به راءى مطرود است، لازم است بررسى شود كه منابع علم تفسير و اصول بررسى و تحقيق براى دستيابى به معارف قرآنى چيست تا تفسير قرآن بدون تحقق آنها تفسير به راءى و مذموم بوده و با دستيابى به آنها تفسير درايى و ممدوح باشد.

1- قرآن کریم:مهمترين منبع خود قرآن كريم است كه مبين، شاهد و مفسر خويش است. ضرورت تفسير قرآن به قرآن و تاءثير عميق آن در دستيابى به معارف قرآنى مبرهن است .

2- سنت معصومين (عليهم السلام ): طبق حديثت متواتر ثقلين، عترت طاهرين (عليهم السلام ) همتاى قرآن بوده، تمسك به يكى از آن دو بدون ديگرى مساوى با ترك هر دو است و اعتصام به هر كدام بايد همراه با تمسك به ديگرى باشد.

3- عقل برهانى: كه از گزند مغالطه وهم و از آسيب تخيل مصون باشد. مراد از عقل برهانى همان است كه با علوم متعارفه خويش، اصل وجود خدا و ضرورت وحدت، حيات، ابديت، ازليت، قدرت، علم، اراده، سمع، بصر، حكمت، عدل و ساير صفات علياى او را ثابت كرده و در اين تثبيت، استوار است ؛ گرچه برخى از اسماى مزبور را دليل نقلى، هم اثبات مى كند. پس اگر عقل برهانى مطلبى را اثبات يا نفى كرد، حتما در تفسير قرآن بايد آن مطلب ثابت شده، مصون بماند و با ظاهر هيچ آيه اى نفى نگردد و مطلب نفى شده، منتفى باشد و با ظاهر هيچ آيه اى ثابت نشود؛ چنانكه اگر آيه اى داراى چند احتمال بود و جز يك محتمل معين همه آنها عقلا منتفى بود، بايد به كمك عقل برهانى آيه مورد بحث را فقط بر همان محتمل حمل كرد و يا اگر آيه اى داراى چند محتمل بود كه يكى از آنها برابر عقل برهانى، ممتنع بود، حتما بايد آن محتمل را نفى كرد و آيه را بر يكى از محتملهاى ممكن بدون ترجيح ( در صورت فقدان رجحان ) حمل كرد.

تذكر: گر چه ره آورد علم را نمى توان بر قرآن تحميل كرد، ليكن براهين قطعى علمى يا شواهد طماءنينه بخش تجربى، تاريخى، هنرى و مانند آن را مى توان حامل معارف و معانى قرآن قرار داد، به طورى كه در حد شاهد، قرينه و زمينه براى درك خصوص مطالب مربوط به بخشهاى تجربى، تاريخى و مانند آن باشد، نه خارج از آن.

1- تسلط بر قرآن و روایات ذیل آیات

مفسر قرآن برای تدبّر، نیازمند آگاهی وسیع و جزیی از جایگاهِ مباحث و موضوعاتِ مطرح شده در قرآن می‎باشد از این رو تشخیص آیه از روایت و آگاهی اجمالی بر جایگاه آن در قرآن و حفظ قابلِ توجهِ بسیاری از آیات، علامتِ تسلط بر قرآن می‎باشد که از تلاوت و انسِ بسیار فراوانِ با قرآن و ختم‎های مکرر آن بدست می‎آید. برای این تسلط «حفظِ کلِ آیات»ضرورت ندارد لیکن فضیلتی مهم بشمار می‎رود. احاطه لازم بر روایاتِ توضیح دهنده آیات، امر مهم دیگری است که مفسر باید آن را دارا باشد؛ در این زمینه مرور اجمالی کتب تفسیرِ روایی و آگاهی کلی بر مباحث آنها، کفایت می‎کند. این احاطه بر قرآن و روایات، در فهمِ دقیق واژه ‎ها و آیات، اختیارِ وجوه ترکیبی مناسب، کشفِ نکاتِ بلاغی آیات و حلِ مشکلاتِ تفسیری و رفعِ تعارضاتِ میانِ آیات و روایات، نقشی بسیار حساس را ایفا می‎کند؛ از این رو، برای تدبرِ در سطحِ «اشاراتِ قرآن»اولین قدم می‎باشد. کتب مهم در این زمینه تفسیر «نورالثقلین، البرهان و صافی»از شیعه و «درّ المنثور»و «تفسیر طبری»از اهل سنّت می‎باشد.

2- لغت معتبر قریب به عصر قرآن

فهمِ معانی دقیقِ واژه ‎های قرآن، قدمِ دوّم در تدبر می‎باشد چرا که واژه ‎ها، مجرای کاوش و تدبر، و دریچه ورود به حوزه ملکوتی قرآن می‎باشند و پس از تسلط بر قرآن و روایات از مهمترین کلیدها به شمار می‎آید. برای کشف مرادِ خداوند، نیازمندِ فهم ریشه  لغوی، معنی حقیقی واژه و مواردِ استعمال آن در صدر اسلامی می‎باشیم چرا که زبان و لغت پیوسته به مرور زمان و به واسطهآمیزش با زبان و فرهنگ‎های دیگر، دستخوشِ دگرگونی و تحوّل بوده، واژه ‎ها، معانی تازه‎ای به خود می‎گیرند. این معانی تازه، برای نسلهای دور از صدر اسلام، حجابی برای فهمِ مقاصدِ قرآن می‎گردد و طبعاً امر تدبر را به انحراف می‎کشاند، از این رو ضروری است که از فرهنگ‎های لغتِ هر چه نزدیکتر به عصر قرآن بهره جوییم خصوصاً، فرهنگ‎هایی که در ارتباط با قرآن فراهم گشته‎اند. دخالتِ رأی و نظر محققینِ لغت، در معنی واژه ‎ها و خصوصیات آنها، ضرورتِ مراجعه به چند فرهنگ و دقت نظر اجتهادی را در فهمِ معنی دقیق، تأکید می‎کند.

عدم وجودِ مترادف در قرآن ما را به سعی و تلاش و دقتِ بیشتری در کشفِ خصوصیاتِ واژه ‎ها وادار نموده، از قناعت به معانی مشترک مطرح شده در فرهنگ‎ها، باز می‎دارد چرا که در قرآن هر واژه در جایگاه خویش، نقش اساسی در اعجاز بلاغی قرآن ایفا می‎کند و جایگزینی واژه ‎های مشابه به اعجاز قرآن صدمه می‎زند چرا که فرو فرستنده قرآن، حکیم بوده، هر نکته و تعبیر را در جایگاه مناسب خویش آورده است برخلافِ ما که به واسطه عدم احاطه بر لغت و عدم شناخت جایگاه ‎ها و عدم برخورداری از حکمت، آنچنان که باید در کاربردِ واژه ‎ها دقت لازم به کار نمی‎گیریم.

توجّه به مواردِ استعمالِ واژه در قرآن، نکته مهمِ دیگری است که ما را در بهره‎جویی از معانی متعدد لغوی، و اختیارِ معنی مناسب با سیاق آیه، یاری می‎دهد؛ استفاده از نکته سنجی‎های مفسرینِ محققِ در لغت و توجّه به روایاتِ ذیلِ آیات، این بهره‎مندی را به کمالِ خود نزدیک می‎گرداند. از فرهنگ‎های معتبر، «العین»خلیل بن احمد (170100ق)، «الجمهرة»ابن دُرَید (223321ق)، «التهذیب»ازهری (282370ق)، «معجم مقاییس اللغة»ابن فارس (م  395ق)، «الصحاح»جوهری (م  400ق)، کتاب برمکی (م  397ق)، «المحکم»ابن سیدّه (م  458ق)، «اساس البلاغة»زمخشری (467  538ق)، «المفردات»راغب اصفهانی (م  503ق)، «النهایة»ابن اثیر (544606ق)، «لسان العرب»ابن منظور (م  711ق)، «القاموس المحیط»فیروز آبادی (م  816 ق)، «تاج العروس»زَبیدی شرح قاموس (11451205ق) می‎باشد. [1]

3- ادبیات عرب

آگاهی بر «صرف و نحو، معانی، بیان و بدیع» امری بسیار ضروری در کنار فهمِ معانی دقیق واژه ‎های قرآن می‎باشد و از یکدیگر جدایی نمی‎پذیرند. «صرف»نظر به شناسنامه کلمات و «نحو»نظر به جایگاه واژه ‎های در جمله و نقش معنایی آنها دارد. «معانی، بیان و بدیع»، جنبه ‎های فصاحت و بلاغت آیات و زیبایی‎های هنری قرآن را مورد توجّه قرار می‎دهند. «معانی»به فصاحت واژه ‎ها، بلاغت ترکیبِ آیات و کیفیت چینش واژه ‎ها و جملات نظر دارد و با توجّه به اهداف آیات و مقاصد هدایت الهی، ما را به مقتضای حالِ مخاطبِ آیات و انگیزه ‎های درونی‎اش آگاه می‎نماید. «بیان»به اسلوبهای سخن در آیات می‎پردازد و علتِ اختیارِ آن شیوه هنری را در ارتباط با اهداف آیات و مخاطبِ آن جستجو می‎کند؛ شیوه ‎های مختلف مورد بحث در علم بیان، برای ارائه یک معنی، «حقیقت و مجاز، تشبیه و استعاره و کنایه»می‎باشد که هر یک، از زیبایی، ظرافت و تأثیر خاصی در شنونده، برخوردار می‎باشند. «بدیع»نظر به زیبایی‎های لفظی و معنوی دارد که نقش اساسی در سخن ندارد، بلکه بر زیبایی سخن می‎افزاید برخلاف «معانی، بیان»که نقش مهمی را در پیام رسانی و تأثر و تحوّل روحی مخاطب، بازی می‎کند. طهارت و لطافتِ روحی، ذوق سلیم به همراهِ انسِ با اسلوبها و شیوه ‎های هنری قرآن، ما را به حوزه ‎های ناشناخته اعجازِ بلاغی قرآن، رهنمون می‎شود.

یک مفسّر، باید در علم صرف و نحو، صاحب نظر و در علمِ فصاحت و بلاغت (معانی، بیان و بدیع) از تشخیص و لطافتِ روحی و ذوقِ مناسبی، برخوردار باشد؛ از کتب معتبر «دلائل الاعجاز»و «اسرار البلاغة»شیخ عبدالقاهر جرجانی، «مطول»و «مختصر المعانی»تفتازانی می‎باشد؛ از جمله کتب در عصر حاضر، از «جواهر البلاغة»هاشمی، «البلاغة الواضحه»علی الجارم، می‎توان نام برد از تفاسیر مناسب در بلاغت قرآن «تلخیص البیان فی مجازات القرآن»شریف رضی (406  359ق)، «درة التنزیل و غرّة التأویل»الخطیب الاسکافی (م  421ق)، «الجمّان فی تشبیهات القرآن»ابن تاقیا بغدادی (485  100ق). «الاشاره الی الایجاز فی بعضی انواع المجاز»عزّبن عبدالسلام (660578ق)، «بدیع القرآن»ابن أبی الاصبع و «کشاف»زمخشری و تفسیر أبی السعود می‎باشد. از کتب در زمینه صرف و نحو قرآن، «املاء ما منَّ به الرحمن»ابوالبقاء عکبری (616538ق)، «البیان فی غریب اعراب القرآن»ابن انباری (577513ق) و تفاسیر «مجمع البیان»طبرسی، «البحر المحیط»ابوحیان، «روح المعانی»آلوسی می‎باشد.

4- منطق و روش‎های تحقیق[2]

«منطق»قانونِ تفکر صحیح است که از شرایط شیوه ‎ها و اقسامِ «تعریف و استدلال صحیح»سخن می‎گوید و معیارهای تشخیص صحت و خطای «صورت تفکر»را مطرح می‎نماید، از این رو فراگیری آن در امر تدبّر ضروری می‎باشد. علاوه بر آن، آگاهی بر روش‎های تحقیق در علوم، خصوصاً در حوزه علومِ انسانی، برای تدبر در مباحث متنوع قرآن بسیار ضرورت دارد که به علمِ «متدلوژی یا روش شناسی»موسوم می‎باشد. آگاهی بر منطقِ نوین خصوصاً منطق ریاضی نیز جهت فهم و دفع شبهاتِ فکری، بسیار مفید بلکه ضروری است.

تذکر: منطق صوری صرفاً به صورت و شکل فکری و استدلال می‎پردازد و کار به موادّ و روش‎های تفکر ندارد. در منطق جدید، ضرورتِ آزادی محقق و متفکر از عواملِ درونی و بیرونی مؤثر در نتایجِ تحقیق، مطرح می‎شود، چرا که به نقشِ حساسِ محیط روانی، تربیتی و اجتماعی محقق، در نتایجِ تحقیقاتش عنایت دارد، لیکن از چگونگی رهایی تفکر از تأثیراتِ وراثت و محیطِ سخن به میان نمی‎آورد و از ارائه روشِ تربیتی آزادی تفکر و هدایت آن به سمتِ تفکر سالم عاجز می‎باشد و در واقع این نقش اساسی مذهب و رسولان الهی است که با تکیه بر «ادراکات بلاواسطه و حضوری»(مواد تفکر) و با روش «طرح سؤال از مسائل اساسی زندگی»(انسان، جهان، خدا، دنیا و آخرت و روابط انسان با همه اینها) فکر را به جریان انداخته با تزکیه، تعلیم و تذکر، انسان را تربیت کرده او را از اسارتِ وراثت و محیط، نجات می‎بخشد و به آزادگی می‎رساند: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکرُوا. . . ». [3] (بگو فقط شما را به یک امر مهم موعظه می‎کنم به اینکه دوتا دوتا یا تک تک، بخاطر خدا بپا خیزید سپس به تفکر بپردازید). اگر تفکر فردی یا جمعی، به انگیزه حقیقت طلبی و بخاطر خدا (حقیقت مطلق) صورت نگیرد در دامِ گرایش‎های خاص و امیالِ نفسانی فرد و جامعه، گرفتار می‎شود و به انحراف می‎گراید، در اینجا دیگر با وجود شکلِ صحیحِ استدلال و روشِ علمی مناسب، نتایج تحقیقات متأثر ازامیال نفسانی گشته، در مسیر تباهی به کار خواهد رفت. [4] از این روست که این مشکل جدی و اساسی تحقیق و تفکرِ سالم، جز به دست با کفایت وحی الهی و رسولانِ خدا گشوده نخواهد گردید: «فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ. . . لِیسْتَأْدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکرُوهُمْ مَنْسی نِعْمَتِهِ وَ یحْتجَّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلیغِ وَ یثیرُوا فیهِمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ و یرُوهُمْ آیاتِ المَقْدِرَةِ. . . ». [5] (. . . پس انبیایش را در میان بشر، برانگیخت تا تحقق پیمانِ فطرتِ الهی را از آنان (بشر) طلب نمایند، و نعمت‎های فراموش شده او را مکرراً به آنان یادآوری کنند و به واسطه پیام رسانی کامل، بر آنان اتمامِ حجّت نمایند و در وجود آنها (بشر) عقولِ مدفون شده (یا گنجینه ‎های مدفونِ عقول) را به قیام و تحول کشانند و به آنان نشانه ‎های توان و قدرت خدا را بنمایانند. . . ). «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ». [6](اوست کسی که در میان امّی‎ها[7] رسولی از جنس آنان برانگیخت که بر آنان آیات او را پیوسته تلاوت می‎کند و آنان را پیوسته پاک و تزکیه می‎نماید و به آنان کتاب و حکمت (دانشِ عمیق و جامع) را می‎آموزاند و بی‎شک قبل از آن (بشریت) در گمراهی روشنگری به سر می‎بردند). «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکتابَ وَ الْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. . . »[8]. (و قسم به حقیقت که رسولانمان را با روشنگری‎ها فرستادیم (بینش روشن نسبت به انسان، خدا و جهان و مقصد) و به همراه آنان کتاب (مجموعه قوانین مدون زندگی فردی و اجتماعی) و میزان (معیارهای فکر و سنجش و احساس و عمل) را فروفرستادیم برای اینکه مردم (با رسیدن به رشد و کمال فکری عقلی عملی) خود برابری را بپا دارند).

5- فلسفه

زندگی هر کس مبتنی برنگرش و دیدگاهِ خاصِ او نسبت به خود و جهان و مبدأ و مقصد هستی، استوار می‎باشد این مجموعه نگرشِ کلی و مرتبط به هم «فلسفه زندگی»هر کسی را تشکیل می‎دهد و در واقع هر انسانی از نوعی اندیشه فلسفی برخوردار است. «فلسفه»دانشی عقلی است که در کاربرد عام، همه دانشهای مبتنی بر تعقل و تجربه را در بر می‎گیرد[9] که در برابر علوم نقلی مطرح می‎شود از این رو قدما فلسفه را بر دو قسم «نظری و عملی»تقسیم می‎نمودند، «فلسفه نظری»در مورد حقیقت و واقعیت اشیاء بحث می‎کند و «فلسفه عملی»افعال انسان را آن چنان که باید و شایسته است مورد بررسی قرار می‎دهد. «فلسفه نظری»شامل سه بخش «الهیات»(فلسفه علیا)، «ریاضیات»(فلسفه وسطا) و «طبیعیات»(فلسفه سفلا) می‎باشد «الهیات»خود مشتمل بر دو فن «امور عامه»و «الهیات به معنی اخص»می‎باشد، هریک از ریاضیات و طبیعیات نیز به اقسام زیادی تقسیم می‎شوند. «فلسفه عملی»نیز به سه بخش «علم اخلاق»، «علم تدبیر منزل»و «علم سیاست مدن»تقسیم می‎شود. «فلسفه»در کاربرد خاص، صرفاً نظر به «الهیات»دارد که قدما آن را فلسفه حقیقی و یا فلسفه اولی و یا علم اعلی»می‎نامیدند که عنوان بحث ما نیز به همین کاربرد خاص نظر دارد؛ و آن علمی است که همه هستی را به عنوان موضوع واحد مورد مطالعه قرار می‎دهد و درباره کلی‎ترین مسائل آن بحث می‎کند؛ [10] این مسائل در دو بخش کلی قرار دارند: بخش اول که از مسائل مطلق وجود (امور عامه) سخن می‎گوید. بخش دوم که از وجودِ مطلق (خدا، مبدأ هستی)، مراتب و عوالمِ جهان هستی (عقل، مثال، طبیعت) و مقصد جهان، بحث می‎نماید که به «الهیات به معنی اخص»موسوم می‎باشد. از لحاظ روش در این حوزه دو نوع فلسفه پدید آمده است: «روش تعقلی محض»که «فلسفة مشّاء»، مکتب «ارسطو»ست؛ نماینده کامل این مکتب «بوعلی سینا»می‎باشد. «روش تعقلی همراه با سلوک قلبی و تزکیه نفس»که «فلسفه اشراق»، مکتب «سهروردی»است. مشابهِ روش فکری « فلسفه اشراق»، «حکمت متعالیه ملاصدرا»می‎باشد که از نظر اصول و نتایج با آن متفاوت است و حاصل چهار جریانِ فکری «فلسفه مشاء، اشراق و کلام و عرفان»می‎باشد که خود یک نظامِ خاص فلسفی به شمار می‎رود. [11] علاوه بر مکتب‎های فکری  فلسفی، آگاهی بر مکتب‎های فلسفی غرب، از ضروریات به شمار می‎آید چرا که یک مفسّر برای فهم و تدبر در آیات اعتقادی و نظارت آن بر پاسخ‎گویی به شبهات، نیازمند درک صحیح شبهات می‎باشد و از طرفی دیگر این مکتب‎ها، نقش مهمّی را در تغذیه فکری متفکرین در جهت دوری یا قرب به مکتب وحی الهی، بازی می‎کنند که هدایت بشری در گرو آشنایی با افکار آنان می‎باشد.

6- کلام

«کلام»علمی است که از عقاید و جهان بینی اسلامی بحث نموده، عهده‎دار شرح و بسط، استدلال و دفاعِ از آن است و عمده مباحث آن در سه حوزه توحید، نبوت و معاد می‎باشد که به «اصول دین»موسوم است. علم کلام از مباحثِ جبر و اختیار و قضاء و قدر الهی آغاز گشت و در ادامه مباحث، توحید و نبوت و معاد را در بر گرفت؛ بر اثر درگیری فکری میان مسلمین چهار مکتب کلامی جلوه‎گر شدند: «شیعه، معتزله، اشاعره و مرجئه». [12]مروری گذرا بر تفاسیرِ قرآن به روشنی، تأثیر شدید این مکاتب را در نوعِ برداشت از آیات نشان می‎دهد، اینکه یک مفسّر چه دیدگاهی در اصول اعتقادات دارد نتایج بسیار متفاوتی را از دیدگاه دیگر در زمینه فهم قرآن پدید می‎آورد از این روست که باید به نگرش اهل بیت  علیهم السّلام  در تبیینِ مسائل اعتقادی، تکیه کرد تا با دیدن بی‎غرض و بدون جهت‎گیری فاسد، به غور و بررسی در آیات پرداخت، بدین منظور توجّه به نگرشِ متکلمین شیعی، خصوصاً بعد از «خواجه نصیرالدین طوسی»که کلام را به روشِ عقلی محض نزدیک کرد ضروری می‎باشد چرا که این نگرش، به مکتب اهل بیت  علیهم السّلام  که مفسرانِ حقیقی قرآن می‎باشند، نزدیک می‎باشد؛ لیکن همیشه باید مراقب بود که این نگرشها، حصار و حجاب در تدبر آزاد در آیات نگردد و صرفاً زمینه و مقدمه‎ای برای فهم و تدبر دقیق‎تر تلقی شود و همواره باید این نگرشها را با توجه به تدبرِ مستقیم در آیات و روایات مورد بررسی و ارزیابی مجدّد قرار داد. روشِ فکری اغلب متکلمان، جدلی است که براساس مشهورات در مسائل جهانی و کلی استدلال می‎کنند؛ برخلاف کلام شیعه که با الهام از اهل بیت  علیهم السّلام  بتدریج اساس برهانی یافته، دفاع از دین، وجهه همت فیلسوفان شیعی گشته است؛ نمونه برجسته این روش «حکمت متعالیه»ملاصدرا می‎باشد. علاوه بر کلامِ مسلمین، توجه به مباحثِ کلامی یهود و مسیحیت در گذشته و حال و توجه به رابطه علم و دین از دیدگاه متکلمین غربی، بسیار ضروری می‎باشد که مباحثی جدید را در پیش روی مفسّر قرآن می‎گشاید و زمینه مناسب‎تری را برای تدبر در قرآن، پدید می‎آورد. [13]باید توجه داشت، کلام از «عقل و وحی»هر دو سود می‎جوید؛ در بخش مسائلِ اساسی اعتقادات که تحقیقی است اساسِ استدلالات، عقلی محض می‎باشد و «وحی»صرفاً بعنوان تأیید مطرح می‎شود امّا در مسائل جزئی و فرعی اعتقادات مانند مسأله امامت اهل بیت  علیهم السّلام  و اکثر مسائل معاد، استدلالات مبتنی بر وحی می‎باشد و «عقل»بقدر امکان مؤید «وحی»محسوب می‎شود؛ از این رو در حوزه «فکرِ شیعی»روایات اهل بیت  علیهم السّلام  می‎تواند مستند باشد، و در بحث با «اهل سنت»صرفاً قرآن و سنّتِ پیامبر به همراه عقل مطرح خواهد شد و در برابر «گروههای غیراسلامی»صرفاً باید بر عقل و منابع مقبولِ آنان و «معجزه علمی بودن قرآن»تکیه کرد. [14]

7- عرفان

«عرفان»کوششی، علمی  عملی است که از طریق قلب، تا که انسان به معرفتی حضوری و شهودی، نسبت به حقیقتِ هستی نایل گشته در اثر تصفیه و تزکیه نفس به وصالِ حقیقتِ مطلق رسد و همچون قطره‎ای به آن بپیوندد؛ و به تعبیر «ابن سینا»: «منصرف ساختن ذهن است از سوی ما سوی الله و توجه کامل به ذات حق برای تابش نور حق بر قلب». [15]«عرفان»دستگاهی علمی  فرهنگی است که دارای دو بخش می‎باشد: بخش عملی: روابط و وظائف انسان را با خود و جهان و خدا بیان می‎کند و به علم «سیر و سلوک»موسوم می‎باشد. بخش نظری: عهده‎دار تفسیر خدا و جهان و انسان، همچون فلسفه می‎باشد لیکن در استدلالات، بجای تکیه بر مبادی و اصول عقلی، بر مبادی و اصولِ کشف و شهود، تکیه می‎کند و سپس آنها را با زبانِ عقل توضیح می‎دهد، «محی الدین عربی»برای اولین بار، جهان بینی عرفانی را به شکل نظامِ فکری منسجم و هماهنگ عرضه می‎نماید. بخش اول توضیح می‎دهد «سالک»برای اینکه به قله منیع انسانیت (توحید) برسد، باید از کجا آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی نماید و در منازل بین راه چه «احوالی»برای او رخ می‎دهد و چه «واراداتی»بر او وارد می‎شود. این طی طریق باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته صورت گیرد که قبلاً خود مسیر راطی کرده به راه و رسم و خطراتِ راه آگاه باشد؛ این سلوک از «اراده»و عشق به خدا شروع گشته با تمرین و ریاضت به خلسه ‎ها و جذبه ‎های عرفانی، رسیده، پس از طی مراتبی چند به وصال و نظر به حق، منتهی می‎گردد. بخشِ دوم، هستی را براساسِ کشف و شهودهای عرفا به زبان عقل تفسیر می‎کند؛ در این دیدگاه برخلاف فلسفه، فقط خدا اصالت دارد و همه اشیاء صرفاً اسماء و صفات و تجلیات خداوند می‎باشند؛ هدف از عرفان نظری، نه معرفت به نظام هستی بلکه صرفاً معرفت به خدا مورد نظر می‎باشد چرا که «غیری»وجود ندارد تا که مستقلاً تحت معرفت قرار گیرد. بینش عرفانی در فرهنگ اسلامی در بیانات قرآن، روایات، ادعیه و مناجات‎های فراوان اهل بیت  علیهم السّلام  ریشه دارد، امّا در آنچه از عرفای مسلمین مطرح گشته است رگه ‎ها و نشانه ‎های فراوانی از عرفان نو افلاطونیان و مسیحیت و عرفان هندی را می‎توان سراغ گرفت که با روح «سیر و سلوک»و «نگرش قرآنی»به جهان هستی بیگانه بوده، بلکه با آن مغایرت دارد، [16] از این رو، نیازمند تجدیدنظر فراوان و پالایش گسترده‎ای بر اساس فرهنگ اهل بیت  علیهم السّلام  می‎باشد. رسوخ و نفوذ کم و بیش فراوان افکار عرفا در تفسیر و فهم قرآن، مفسّر را وا می‎دارد که با آراء و اندیشه ‎های آنان در حوزه معارف قرآنی آشنا گشته، با زمینه مساعدتری به تدبر در آیات و اخذ و یا ردّ برداشتهای عرفا در فهم قرآن دست یازد؛ در زمینه تفسیر قرآن، کتب بسیاری از عرفا بجای مانده است که از «تفسیر قرآن»محی الدین بن عربی، «لطائف البیان فی تفسیر القرآن»روزبهان بقلی (م  606ق)، «تأویلات القرآن»عبدالرزاق کاشانی، «کشف الأسرار»میبدی می‎توان نام برد. در زمینه عرفان نظری و عملی، کتاب‎های «اللمع»ابونصرسراج (م  387ق) و «قوة القلوب»ابوطالب مکی (م  386ق) از متون اصیل و قدیم عرفان و تصوف می‎باشد، از کتب معتبر دیگر «فتوحات مکیه»و «فصوص الحکم»محی الدین بن عربی (م  638ق)، «مفتاح الغیب»و «نصوص»قونوی شارح افکار ابن عربی (م  672ق)، «مثنوی»مولوی (م  672ق)، «کشف المحجوب»هجویری (م  470ق)، «عوارف المعارف»سهروردی زنجانی (م  632ق)، «تأویلات»عبدالرزاق کاشانی (م  735ق)، «گلشن راز»شبستری (م  720ق)، «منطق الطیر»عطار (قرن هفتم)، «جامع الأسرار»و «نص النصوص»سید حیدر آملی (قرن هشتم)، «تمهید القواعد»صائن الدین علی ترکه اصفهانی (قرن نهم). «مصباح الانس»محمد بن حمزة فناری (قرن نهم)، «منازل السائرین»خواجه عبدالله انصاری (م  481ق) و «احیاء علوم الدین»غزالی (م  550ق) را می‎توان نام برد. [17]

8- اخلاق

«علم اخلاق»علمی است که از رفتارها، حالات و ملکاتِ شایسته و ناشایست سخن می‎گوید؛ اینکه چه حرکت و حالت و خصلتی بد یا خوب، سزاوار یا ناسزا، شمرده می‎شود بستگی به نوعِ بینش و مبادی واصولی دارد که شخص بدان ملتزم می‎باشد. این اصول و مبادی در علمِ «فلسفه اخلاق»از آن سخن به میان می‎آید و جنبه زیربنایی نسبت به علم اخلاق دارد؛ در فرهنگ وحی، مسائل اخلاقی، در ضمن دستورات دینی جلوه‎گر بوده، بلکه غیرقابل انفکاک از آن می‎باشد: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ». (ص) (برانگیخته شدم برای اینکه ارزشها و بزرگ منشی‎های اخلاق را به اتمام رسانم). در میان فرهنگ مسلمین «علم اخلاق»جزء فلسفه عملی محسوب می‎شود که بر اساسِ معیار اعتدال، رذائل و فضائل مشخص می‎گردد این رویه متأثر از شیوه‎ای است که «ارسطو»در کتاب اخلاقش «نیکو ماخوس»در پیش گرفته است و در ادامه آن در حوزه مسلمین «تهذیب الاخلاق»ابن مسکویه، «اخلاق ناصری»خواجه نصیر الدین طوسی، «کیمیای سعادت و احیاء علوم الدین»غزالی پدید آمده است. مهمترین منبع «تهذیب الاخلاق»می باشد که کتب دیگر در سطحی گسترده از آن متأثر می‎باشند در قرون معاصر «محجة البیضاء»فیض کاشانی شرحِ «احیاء علوم الدین»غزالی، «جامع السعادات»ملّا مهدی نراقی و «معراج السعادة»پسرش، ملا احمد نراقی پیروی از خط مشی «اخلاق ارسطو»می‎باشد. مسائل اخلاقی و روش‎های تغییر و تحوّلِ اخلاقی مذکور در این کتب براساس «فلسفه اخلاق» است که هماهنگی آن با فرهنگ وحی بسیار قابل تأمل است لیکن به جهتِ نفوذِ فراوان این فکر اخلاقی در فهم و تدبر در آیات، آگاهی بر محتوایشان ضرورت دارد، تا که با توجه به بینش الهی، مورد نقد و بررسی واقع گشته، صحّت و سقمِ مباحث، روشن شود. آگاهی بر مباحثِ اخلاقی خصوصاً «فلسفه اخلاق»در فرهنگ غربی به جهت تأثیر آن بر فرهنگ مسلمین، نیز باید مورد توجه واقع گردد؛ توجه به «فلسفه اخلاق»در میان مسلمین به تبع مطرح شدن آن در غرب، پدید آمده است. اینکه «آیا اخلاق بدون اعتقاد به خدا امکان دارد یا نه؟ خوب و بدِ اخلاقی وجود دارد یا نه؟ بر فرضِ وجود، معیارهای آن کدام است؟ آیا «بایدهای اخلاقی از «هست»های فلسفی ناشی می‎شود یا نه؟ آیا اخلاق نسبی است یا مطلق؟»، از مسائل مهم «فلسفه اخلاق»است. از جمله کتب در این زمینه، «فلسفه اخلاق»شهید مطهری، «فلسفه اخلاق»آقای مصباح یزدی، «کاوشهای عقل عملی»آقای حائری یزدی، «فلسفه اخلاق در تفکر غرب»ترجمه آقای صانعی دره بیدی، «فلسفه اخلاق در قرنِ حاضر»تألیف ج. وارنوک، ترجمه آقای لاریجانی، می‎باشد.

9- علم روایة الحدیث (مصطلح الحدیث و رجال)

قرآن و احادیثِ معصوم  علیه السّلام  دو منبع اساسی در استنباط عقاید و احکامِ جمیع روابط انسانی می‎باشند که از دو جهت کلّی «متن»و «سند»مورد بررسی واقع می‎شوند. «سند قرآن»قطعی و متواتر است از این رو نیازی به بحث اساسی ندارد جز آنکه «شبهه تحریف قرآن»و «مسأله اختلاف قرائتها» و بحث از «کیفیت جمع آوری قرآن»، بحث مجدّد آن را ضروری می‎نماید تا روشن گردد که این شبهه، ربطی به سند قرآن ندارد چرا که صرفاً تحریف به کم شدن آیات، ادّعا شده است نه افزایش آن؛ دیگر آنکه شبهه‎ای است باطل که در ذهن کج اندیشان مسلمان و مستشرقین ناآگاه و اکثراً مغرض نقش بسته است. «اختلاف قرائت‎ها»کاری به قطعیت قرآن ندارد و صرفاً به اختلاف لهجه در قرائت مربوط می‎باشد و مسألة سوم نیز مشکلی نداشته خود به روشنی قطعیت سند را نشان می‎دهد. قطعیت سند قرآن به تناسب در علم «تاریخ قرآن»، «اصول استنباط»و «کلام»بحث می‎گردد. سند احادیث، جز روایاتِ اندکی قطعی نبوده، نیازمند تتبع و بررسی می‎باشد تا صحت انتسابِ حدیث به پیامبر  صلّی الله علیه و آله  و ائمه  علیهم السّلام  روشن گردد؛ علمی که عهده‎دار این مسأله می‎باشد علمِ «روایة الحدیث یا اصول الحدیث»[18] نامیده می‎شود. این علم خود به دو شاخه تقسیم می‎گردد: «علم رجال»که صداقت و عدالت ناقلین حدیث و طبقات آنان را مورد تحقیق قرار می‎دهد. «علم مصطلح الحدیث»که از «کیفیت نقل حدیث»از لحاظ تواتر یا وحدت نقل، اتصال یا انقطاع سند، و «مراتب نقل حدیث»از لحاظ صحت نقل رجال حدیث و ضعف نقل، و اصطلاحات مربوط به این خصوصیات بحث می‎نماید. [19]

10 علم اصول و مبانی استنباط و فقهِ دین

معیارهای بررسی متنِ قرآن و حدیث و میزانِ ارزشِ آن دو منبعِ اساسی در فهم دین و احکام شریعتِ اسلام، در «علم اصول»مورد بحث و بررسی قرار می‎گیرد؛ در کنار این دو منبع، منابع مطرح شده دیگر همچون «عقل، اجماع، شهرت روایی و فتوایی، قیاس و استحسان و غیره»مورد ارزیابی واقع گشته، اعتبار یا عدم اعتبار، میزانِ ارزشِ دلیلیت آنها و محدوده بکارگیریشان، برای فهم دین و استخراج احکام اسلام، مشخص می‎گردد. با این توجه، ضرورتِ آگاهی بر اصولِ استنباط و صاحب نظر بودن در آن، در امرِ تدبر در قرآن و تفسیر آن، روشن‎تر از آن است که نیازمند دلیل باشد. فقهِ احکام اسلامی، بخشی از «فقه دین»است که ضرورت آن در آیه «نَفْر»آمده است: «لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ. . . ». [20] با این وجود، اصطلاح «فقه و تفقه در دین»در لسانِ فقهاء منحصراً در حوزه احکامِ عملی و اجتهاد در آن، خلاصه می‎گردد. «علم اصول»نیز به عنوان ابزار استنباط در این حوزه، مورد تحقیق و بررسی واقع گشته است، حال آنکه این حوزه صرفاً هشت درصد آیاتِ قرآن را شامل می‎شود (حدود 500 آیه)؛ و بقیه قرآن که شامل معارف، عقاید، تربیت و اخلاق و غیره می‎باشد از حوزه استنباط به دور مانده است، از این رو، تحقیق در ابزار خاصِ استنباط آنها، علاوه بر اصول ضروری معمول در حوزة احکام عملی، به غفلت سپرده شده، کاری جدّی در آنها صورت نگرفته است، در حالی که «فقه دین و فقه قرآن و حدیث»به اصولی فراتر از اصولِ معهود، نیازمند می‎باشد، چنان که در بحث منطق گذشت، تدبر در «اصولِ اعتقادات»امری تعقّلی بوده، خودِ این تعقل، به تفکر و به روش‎های صحیح تفکر و تعقل نیازمند می‎باشد که در جریان دعوت انبیاء به آنها اشاره شده است؛ آنان با تکیه بر حضوریات و فطریاتِ مردم، با طرح سؤالهای اساسی زندگی، بر فضای غفلت‎زا و عقول راکدشان، هجوم آورده، آنان را به اندیشیدن در حقیقتِ خود و جهان، دنیا و آخرت، وادار می‎نمودند: «أَ تُتْرَکونَ فِی ما هاهُنا آمِنِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیونٍ وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً فارِهِینَ؟». [21] (آیا در این دنیا در حال امنیت رها می‎شوید؟ در باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلی که شکوفه‎اش با لطافت است و از کوهها خانه ‎هایی به سرگرمی می‎تراشید؟). «أَ یحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یتْرَک سُدی أَ لَمْ یک نُطْفَةً مِنْ مَنِی یمْنی ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَ الْأُنْثی ألَیسَ ذلِک بِقادِرٍ عَلی أَنْ یحْیی الْمَوْتی؟». [22] (آیا انسان خیال می‎کند که بیهوده، رها می‎شود؟ مگر نطفه‎ای نبود که از آب گندیده‎ای پدید آمد سپس علقه‎ای شد پس خدا او را آفرید پس هماهنگ نمود پس از آن، دو زوج، زن و مرد را پدید آورد؟، آیا چنان کسی توان آن را ندارد که مردگان را زنده کند؟). رسالتِ «تفقه در دین»در وسعتِ حوزه ‎های شناخت، معارف، عقاید و نظامات و احکام اسلامی، ضرورتِ ارائه طرحی کلی و جامع و مستند از اسلام را مطرح می‎نماید؛ طرحی که همه حوزه ‎ها را در بر گیرد و ترتیبِ منطقی آنها و ارتباط منسجمِ‎شان را توضیح دهد و در پی آن سیر منطقی و مستند مباحث هر یک از حوزه ‎ها، از شروع تا ختم را ارئه نماید. با توجه به این طرح کلی و تفصیلی است که باید قواعد و مبانی خاص استنباط در هر یک از حوزه ‎ها، علاوه بر اصول و مبانی استنباط عام، مشخص و منقّح گردد و سیر منطقی و انسجام مباحث آنها تنظیم شود. این طرح اساسی و گسترده در حوزه فقه دین واصول استنباط آن، نه یک کار سطحی و ذوقی است که از عهده هر کسی برآید بلکه پشتوانه نیرومندی از کلیدهای علمی و روحی را می‎طلبد، آنان که فکر و روحشان با قرآن تغذیه شده، در مکتب اهل بیت  علیهم السّلام  پرورش یافته‎اند و بر ضرورت‎ها و اوضاع و شرایط فردی و اجتماعی زمانِ خود آگاهی داشته، خود در آن، حضور فعّال علمی و عملی دارند.

11- علم اصول فقه

«اصول فقه»همان اصول مصطلحی است که در حوز‎ه ‎های علمیه تدریس می‎شود و در خدمتِ همه حوزه ‎ها، خصوصاً فقهِ احکام قرار دارد که در ابتدای بحثِ قبل به آن اشاره شد. به تعبیر شهید صدر: «علم اصولِ فقه، علم به عناصر مشترکی است که برای استنباط جعل شرعی به کار می‎آید». [23] این علم از سه بخش کلی «دلیلیت و دلالت و نسب ادله»، و بخش فرعی اجتهاد و تقلید بحث می‎نماید. [24] «دلیلیت» از ادله و حجت‎های شرعی در زمینه «قطع، ظن و شک»بحث می‎نماید. ادله در حوزه قطع و ظنّ را «ادلّه اجتهادی»و در حوزه شک (فقدان دلیل اجتهادی) را «ادلّه فقاهتی یا اصول عملیه» می‎نامند. ادله اجتهادی، کتاب و سنت و عقل و اجماع می‎باشند که به همراه آن بحث شهرت روایی و فتوایی، قیاس و استحسان و غیره مطرح می‎شود و ارزش دلیلیت هر یک مورد بحث قرار می‎گیرد. «کتاب»، مهم‎ترین منبع استنباط است که سندش، قطعی و محتوایش، مصون از زیادت و نقصان می‎باشد و مرجعی عمده در حل و فصل و رفع تعارضات و اختلاف‎های میان ادله مستفاد از منابعِ دیگر، به حساب می‎آید. ظواهر آیات قرآن، حجیت داشته بعد از توجّه به «آیات دیگر، روایات معتبره و حکمِ قطعی عقل»، قطعیت می‎یابد؛ چرا که «عقل»، «حجت باطنی»و «کتاب و سنت (وحی الهی)»، «حجت ظاهری»هستند، که ناظر به هم و مؤید یکدیگر می‎باشند. «سنت» قول و فعل و تقریر معصوم  علیه السّلام  می‎باشد که از طریق نقلِ راویان احادیث به دستمان رسیده است که در واقع آنچه در دسترس ما قرار دارد احادیثِ حکایتگرِ سنتِ معصوم  علیه السّلام  به ادّعای راویان می‎باشد؛ پس صدورِ محتوایش قطعی نبوده و نیازمند تحقیق می‎باشد که متن و سند، هر دو را دربر می‎گیرد. در احادیث ائمه معصومین  علیهم السّلام  علاوه بر «احراز صدور»، «جهت صدور»را نیز باید مدّنظر قرار داد تا معلوم گردد انگیزه سخن، بیان حکم الهی بوده است یا اینکه به قصد فریبِ خبرچینان و دشمنان دین صادر شده است. [25] نکته دیگر در احادیث، اجازه «نقل به معنا»می‎باشد که باعث می‎شود تکیه بر خصوصیاتِ موجود در تعابیر احادیث را جهتِ استخراج حکم و دلیل، بسیار محدود گرداند مگر آنکه صدور عینِ الفاظ احراز شده باشد. با این توجّهات، هرگز نباید اخبار معتبر، ضد یا نقیض قرآن باشند که در این صورت، زخرف و باطل بوده، باید بر دیوارش کوبید چرا که هرگز بیان معصوم، ضد یا نقیض قرآن نخواهد بود. [26] «سنت»همچون قرآن «محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین»را داراست که در بحث «نِسَبِ ادله»مورد بررسی قرار می‎گیرد. «عقل» در اصول دین، مستقل بوده، در حوزه احکام شرعی، می‎تواند لوازمِ احکام و حکم آنها را مشخص نماید؛ این استلزاماتِ عقلی، مبحث «مقدمه واجب، ضدّ، اجتماع امر و نهی، دلالت نهی بر فساد و مبحثِ اجزاء»را در بر می‎گیرد. «اجماع»دلیلِ مستقلی نیست مگر آنجا که از طریق حسّ یا حدس و یا استقراء، کاشفِ از قول معصوم  علیه السّلام  باشد. با این توجه «شهرت فتوایی»ارزش مستقلی نداشته، می‎تواند به عنوانِ مؤیدی بر دلیلِ حکم و مرجّحی در هنگام تعارض ادله به حساب می‎آید. «شهرت روایی»یکی از مرجّحات منصوصه در روایات، هنگام تعارض اخبار می‎باشد. «قیاس»دلیلِ عقلی ظنی است که جز در موارد تصریح به علت و فلسفه حکم در روایات، ارزشی نداشته، در بیانات معصومین  علیهم السّلام ، استفاده از آن، به شدّت نهی شده است. «استحسان»در صورتِ تعارضِ عللِ استنباط شده، مطرح است که ضعیف‎تر از «قیاس»بوده ارزش شرعی ندارد؛ چرا که عقل را به درک عللِ احکام، راهی نیست تا که نوبتِ ترجیح علتی بر علت دیگر رسد. ادله مطرح شده دیگر از جانب اهل سنّت، بر فرض صحّت، ادله‎ای جدا از مستقلات عقلی و مستلزمات آن و اجماع، نمی‎باشند. در شرایطِ فقدانِ دلیل اجتهادی، اصول عملی مطرح می‎شود که «برائت»و «احتیاط»و «تخییر»و «استصحاب»را در بر می‎گیرد. «برائت»در موارد شک در اصل تکلیف بدون علم به حالت سابق، «احتیاط» در موارد شک در مورد تکلیف، «تخییر»در موارد دائر بودن امری بر وجود و حرمت، و «استصحاب» در موارد شبهات حکمی و موضوعی دارای حالت سابقه، مطرح می‎شوند. در بخش دوم، پس از فراغت از مبحث «دلیلیت»مقدار دلالت ادلّه و ظهورات آنها مورد بحث واقع می‎شود، در اینجا نه «دلالت وضعی تصوری» و نه «دلالتِ تصدیقی اولی»، بلکه «دلالت تصدیقی جدّی»مورد نظر می‎باشد که از توجه به مجموعه قرائن حالی و مقالی بدست می‎آید؛ کشف این قرائن، نیازمند آشنایی و انس با اسلوب کلام و سبک گفتار قرآن و معصوم  علیه السّلام  و احاطه بر کتاب و سنت می‎باشد. در بخش «نِسبَ ادلّه»رابطة میان ادلّه مورد بررسی قرار می‎گیرد که «عام و خاص»، «مطلق و مقید»«مجمل و مبین»، «محکم و متشابه»، «ناسخ و منسوخ»، «حاکم و محکوم»و «وارد و مورود»، «تزاحم»و «تعارض»را در بر می‎گیرد و در پی آن، از معیارهای جمع میان ادلّه و معیارهای ترجیحِ یکی بر دیگری، سخن به میان می‎آید. در پایانِ علم اصول، بحث اجتهاد و تقلید و شرایط آن دو مطرح می‎گردد.

12- علم فقهِ احکام

«فقه احکام»بخشی از قرآن و سنت است که گسترده‎ترین تحقیقاتِ فقهاء و علمای اسلام را از آغاز تاکنون بخود اختصاص داده است و در واقع عمیق‎ترین تدبّرها در پانصد آیه از قرآن و روایات ذیل آنها صورت گرفته است، از این رو آگاهی بر نظرات آنها و کیفیت استدلال و برداشت آنها از قرآن زمینه مساعدی را برای تدبر صحیح در قرآن فراهم می‎آورد. توانایی نقد و بررسی اقوال فقهاء شرط اساسی در صلاحیت تفسیر می‎باشد. «فقه احکام»ابواب بسیار متنوعی را در بر گرفته است که شامل احکام عبادی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی، قضایی و جزایی می‎باشد که احکام تکلیفی و وضعی، هر دو را دربر دارد.

13- تاریخ اسلام

«اسلام»دینی است جامع که همه شئونات زندگی فردی و اجتماعی، اعمّ از معارف، عقاید، نظامات و احکام را دربر می‎گیرد[27] و هدفش دگرگونی اساسی در همه حوزه ‎ها می‎باشد از این رو «اسلام»نه یک مکتب اعتقادی، که یک نهضت فراگیر است و «قرآن»، کتاب این نهضت، بیانگر و توضیح دهنده اهداف، مسائل و مراحل نهضت و پاسخگوی تمام نیازهای فکری  روحی و معرفتی عملی رهیافتگان، و هدایتگر بشریت گمراه و سرگشته به صراط آزادی از غیر و بندگی خدا می‎باشد. پیامبر اسلام  صلّی الله علیه و آله  در کنار شرح و بسط و تفسیر قرآن، عالیترین نمونه عینی انسانِ آرمانی این مکتب است که سیره و رفتارش در مراحلِ مختلفِ نهضت، الگوی عملی قرآن به شمار می‎آید که سه سؤال اساسی؛ «به کجا باید رفت؟، از کجا باید آغاز کرد؟، و چه باید کرد؟»را در فرد و جامعه، پاسخ می‎دهد؛ از این رو آگاهی بر تاریخِ بعثتِ پیامبر  صلّی الله علیه و آله  تا رحلت حضرت و اوضاع منطقه‎ای و جهانی معاصر آن برای درک پیام‎ها و اشارات قرآن، شأن نزول آیات؛ و چگونگی تطبیقِ آیات بر مصادیق خارجی، بسیار ضروری می‎باشد.

در کنار تاریخ پیامبر  صلّی الله علیه و آله  آگاهی بر تاریخ ائمه معصومین  علیهم السّلام  بسیار ضرورت دارد چرا که آنان جانشین پیامبر  صلّی الله علیه و آله ، مفسرِ مخصوص و چهره عملی قرآن، امام امت اسلامی و نشان دهنده شأنِ تأویل آیات (تطبیق قرآن بر مصادیق جدید)، می‎باشند: «یا عَلی أنا أُقاتِلُ النّاسَ علَی التّنزیلِ وَ أنتَ تُقاتِلهُمْ عَلی التَأویلِ». (ص) (ای علی، من با مردم بر سر تنزیل قرآن می جنگم و تو با آنان بر سر تأویل قرآن خواهی جنگید). شرایط گوناگون و بسیار متنوع هر یک از ائمه با یکدیگر و با دوران پیامبر  صلّی الله علیه و آله ، نمونه های بسیار متنوع و روشنگری از چگونگی تطبیق و پیاده کردن قرآن را به ما نشان می دهد و این از برکات عظیم ائمه معصومین  علیهم السّلام  می باشد که موضع گیری صحیح، در برابر شرایط گوناگون را به ما آموخته اند؛ از این رو، بی جهت نیست که یکی از فقهای بزرگ اهل سنت می گوید: «اگر سیره علی  علیه السّلام  نبود، ما چگونگی برخورد با گروههای منحرف مسلمان را نمی دانستیم و از احکام آن آگاه نمی شدیم»؛ [28] با کمال تأسف نه تنها اکثریت امت اسلامی، اهل سنت، از سیره ائمه معصومین در غفلت و بی خبری بسر می برند، بلکه پیروان آن بزرگواران نیز، آن گونه که باید به مشی فکری  عملی آنان آگاهی ندارند.

14- تاریخ قرآن و حدیث

«تاریخ قرآن»جزیی از تاریخ اسلام می باشد که در آن از جریان تاریخی نزول وحی و اقسام آن، نزول تدریجی و دفعی، ترتیب نزول آیات و سور، کتابت و حفظ و جمع آوری و ترتیب فعلی قرآن و زمان اعراب و نقطه و شماره گذاری آیات و چگونگی پیدایش اختلاف قرائتها بحث می نماید، که آگاهی بر آن، بر مفسر قرآن ضروری است. «تاریخ حدیث»جزء لاینفکی از تاریخ زندگی پیامبر  صلّی الله علیه و آله  و ائمه معصومین  علیهم السّلام  است، چرا که منعکس کننده اندیشه و رفتار و عکس العمل آنان در برابر جامعه‎شان، و حلقه واسط میان ما و شخصیت معصومین  علیهم السّلام  می‎باشد. «احادیث پیامبر»تاریخ بغرنج و دردآوری دارد؛ بعد از رسول خدا  صلّی الله علیه و آله  به فاصله کوتاهی نقل و کتابت حدیث در کمالِ شگفتی، به دستور خلیفه دوم منع گردید و متخلفین تهدید به مجازات شدند به این بهانه که: «قوم یهود کتابی (از سنت موسی  علیه السّلام ) نوشتند و به آن روی آوردند و کتاب خدا را واگذاشتند». [29]

عجبا، با وجود بیانِ صریح قرآن در ضرورتِ تفسیر قرآن توسط سیره پیامبر، چگونه به این منطق روی آوردند[30] و اصحاب آن را پذیرفتند؛ خشونت خلیفه دوم چنان بود که جز علی  علیه السّلام  و گروهی اندک، کمتر کسی جرأت مخالفت با او را داشتند، از این رو، عدم کتابتِ حدیث در کنار نقل تردید آمیز حدیث، ادامه یافت تا به آنجا که در زمانِ معاویه حدیث سازی به نفع خلافت و علیه اهل بیت  علیهم السّلام  در سطح حیرت انگیزی گسترش یافت آن چنان که حقایق با اباطیل ممزوج و مشتبه گردید، مروری گذرا بر صحاح ششگانه اهل سنّت و احادیث متعارض و متناقض فراوان آنها، گوشه‎ای از این جریان تأسف بار را منعکس می‎کند. این جریان، تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت و برای اولین بار وی دستور کتابت و جمع آوری احادیث را صادر نمود و عملاًَ تدوین منابع روایی اهل سنّت از نیمه قرن دوم هجری (سال 143) آغاز گشت، برخلافِ اهل بیت  علیهم السّلام  که از زمان امیرمؤمنان  علیه السّلام ، خصوصاً از زمان امام باقر  علیه السّلام  (57104) کار تدوین احادیث آغاز گشته بود. در ادامه این جریان تدوین است که کتب صحاح اهل سنت، و اصول و جوامع و کتب اربعه شیعه پدید آمد. [31]

15- تاریخ تفسیر

تدبر در قرآن و تفسیر آن، ضرورت آگاهی بر تاریخ تفسیر را مطرح می‎نماید که در آن، آ‎غازِ جریانِ تفسیر، سیر تحول و گوناگونی تفسیر، مراحل آن تاکنون، نگرشها و شیوه ‎ها و اهداف تفاسیر مورد بحث و بررسی قرار می‎گیرد؛ آگاهی بر اینکه، مکتب تفسیری اهل سنت، از کتب تفسیری ائمه معصومین  علیهم السّلام  برکنار بوده، در آغاز از اقوالِ علمای یهودی و مسیحی تازه مسلمان همچون «عبدالله بن سلام، کعب الاحبار، تمیم داری، وهب بن منبّه و ابن جریج»، تغذیه گردید، [32] شگفتی انسان را برمی‎انگیزد و ریشه ‎های اسرائیلیات را در جریان تفسیر نشان می‎دهد.

این انحراف از مکتبِ تفسیر اهل بیت  علیهم السّلام  ضایعات بسیار عظیمی را در فهم قرآن پدید آورد که به این زودی قابل جبران نیست. دفاع از این پایه گذاران تفسیر و گنه کار جلوه دادن مفسرین بعدی در نقل اسرائیلیات!، در عین تعجب چیزی از گناهِ این انحرافِ بزرگ و شرمندگی آن نمی‎کاهد، [33] جریانی که به قصد دور کردن مردم از اهل بیت  علیهم السّلام  صورت پذیرفت و با تبلیغ بیش از حدّ و مبالغه آمیز در شخصیت ابن عباس و عمده کردن او در تفسیر قرآن، شخصیت عظیم و غیر قابلِ انکار علی  علیه السّلام ، استاد ابن عباس، را عملاً به فراموشی انداختند، [34] جریانی که هم اکنون نیز خوراک فکری آلوده‎ای برای معاندین و مغرضینی همچون «سلمان رشدی»فراهم می‎آورد. [35]

دوری از فرهنگ اهل بیت  علیهم السّلام  تا بدانجاست که «شیخ محمد عبده»اعتراف می‎کند در مسافرتی به لبنان در هتلی برای اولین بار با کمال تعجب با کتابی بنام «نهج البلاغه»سخنان علی  علیه السّلام  آشنا می‎شود و از عظمتِ محتوایش در شگفتی فرو می‎رود! و سپس به شرح و نشر آن می‎پردازد.

16- تاریخ عمومی جهان و تاریخ تمدنها و ادیان

بخش مهمّی از قرآن را «قصص انبیاء»از آدم  علیه السّلام  تا رسول خدا  صلّی الله علیه و آله  تشکیل می‎دهد، مطالعه تاریخ زندگی بشر و تمدّنها و خصوصاً تاریخِ ادیان الهی و ادیان منحرف، زمینه بسیار مفیدی برای فهم و درک اشاراتِ قرآن پدید می‎آورد، چرا که قرآن به دقت و لطافت و اختصار، سرگذشت و سرنوشت اقوام گذشته در برابر انبیاء را، منعکس می‎نماید که کشفِ بعضی از آنها به آگاهی بر تاریخ، نیازمند است و دیگر اینکه در این میان یکی از چهره ‎های اعجاز قرآن آشکار می‎شود و آن، چگونگی گزینش‎گری قرآن از حوادث تاریخی و گزارش آن است که بطور کلّی از جهت شیوه خبرنگاری، محتوای گزارش و هدف از آن، با طبیعت گزارش دهندگی بشر، متفاوت، و از نقائض و ضعف آن برکنار می‎باشد. [36]نکته دیگر در آگاهی بر تاریخ، کشف صدقِ گزارش قرآن است که دلیلی دیگر بر حقانیت قرآن به شمار می‎آید. مطالعه تاریخِ جهان و ادیان از زمان ظهور اسلام تاکنون ما را به ریشه یابی جریانهای انحرافی و تفسیری رهنمون می‎شود؛ خصوصاً جریاناتِ انحرافی که بعد از رنسانس و شروعِ هجومِ استعمار غرب به ممالک اسلامی، در میان مسلمین، پدید آمد. قرآن کریم خود در آیات بسیاری، تأکید بر سیر در زمین جهت تحقیق و بررسی در چگونگی سرنوشتِ اقوام بشری دارد تا حقیقت دعوتِ قرآن و بطلانِ عقاید و رفتار منکرین اسلام روشن گردد: «أَ وَ لَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَینْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَکثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیظْلِمَهُمْ وَ لکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ». [37] (و چرا در زمین سیر نکردند پس به دقّت بنگرند، سرنوشت کسانی که قبل از آنها  مشرکین  بودند، چگونه شد؟ آنان از نظر قدرت از ایشان شدیدتر بودند و زمین را زیر و رو کردند و آن را آباد نمودند بیش از آنچه که ایشان آن را آباد کردند، و رسولان آنها روشنگری‎ها را آوردند، پس هرگز خدا چنین نیست که به ایشان ستم نماید و لیکن آنان خود، به خود ستم روا می‎داشتند).

17- علم تاریخ و فلسفه آن

«علم تاریخ»، از روشها و معیارهای تحقیق و بررسی حوادث گذشته سخن می‎گوید و در پی آن به تحقیق و بررسی جهت کشفِ قوانینِ حاکم بر پیدایش و رشد و اعتلاء و انحطاطِ جوامعِ بشری می‎پردازد[38] که به کمک آن می‎توان، حوادثِ آینده جوامع بشری را با توجه به سیر حوادث در حال حاضر پیش بینی نمود و یا اینکه با توجه به قوانین اعتلاء و سقوط جوامع و عوامل پدید آورنده آن، مسیر حرکت جوامع بشری را به سمت اهداف مورد نظر کشاند.

«فلسفه تاریخ»به نگرش کلّی جریان حوادث و سیر جوامع بشری و قوانین حاکم بر آن، توجه دارد و دیگر اینکه مراحلِ کلی سیرِ جوامع و سرنوشت نهایی جوامعِ بشری را توضیح می‎دهد و در واقع به نوعی پیش گویی می‎پردازد، [39] که از نوعِ نگرش و اعتقاد افراد و مکاتب ناشی می‎شود هم چنان که، حکومت جهانی حضرت مهدی  علیه السّلام  حکایتگر پیش بینی اسلام، نسبت به آینده می‎باشد. قرآن کریم در بیانِ حوادث با شگفتی تمام، هم به گذشته می‎پردازد و هم حال و آینده را مطرح می‎نماید و به عبارت روشن‎تر هم به «گزارش حوادث»گذشته و حال و آینده می‎پردازد: «تاریخ نقلی»؛ و هم به تحلیل و بررسی حوادث اقدام می‎نماید: «تاریخ تحلیلی»؛ و هم از کلیدها و روشهای تحقیق در تاریخ سخن به میان می‎آورد: «روشهای تحقیق در تاریخ»؛ و هم از «سنتهای الهی»حاکم بر حوادث سخن می‎گوید: «علم تاریخ»؛ و دست آخر به بیان سیر کلی جوامع و آینده بشریت می‎پردازد که «فلسفه تاریخ»نام دارد. با این توجه، ضرورتِ آگاهی از تاریخ نقلی و تحلیلی و هم چنین علم تاریخ و فلسفه آن، بستر مساعدی برای فهم و تدبر در آیات را پدید می‎آورد که به هیچ وجه مفسّر از آن بی‎نیاز نمی‎باشد. در آیه گذشته «أَفَلَم یسیرُوا»به روش برخورد با حوادث تاریخی (فکری یا بصری)، «فی الأرضِ»به وسعت سیر و مطالعه، «فَانْظُرُوا»به روش تحقیق و کیفیت تحقیق، «کیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»به نتایج تحقیق و قوانین حاکم بر سرنوشتِ اقوام نظر دارد، که در آیات بی‎شماری این نکات را تکرار می‎نماید[40] و در جریان بیان حوادث عملاً آنها را به کار می‎گیرد. [41] اصطلاح «قِصّة»در فرهنگ قرآن، «پی جویی و تحلیل و بررسی حوادث مهم تاریخ انبیاء براساس بینش الهی»می‎باشد که هدف از آن «عبرت و درس گرفتن از حوادث، برای زندگی جاری خود، و تذکر و بیداری، و تحوّل و تثبیتِ دلِ مؤمنین می‎باشد». [42] جهت سرعت و دقت و صحتِ نتایج در مطالعاتِ منابع تاریخی و حوادث اجتماعی به چند نکته از قرآن باید توجه داشت: «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکذِّبِینَ». [43] «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الُْمجْرِمِینَ». [44] تعبیر «سیرُوا»: پیوستگی مطالعه و توجه به جریان پیوسته یک حادثه از شروع تا ختم، نه بخشی از آن را مطرح می‎نماید. «فَانْظُرُوا»: دقت توجه و عمق‎نگری در حین مطالعه و سیر را می‎رساند که توجهی جزئی و تفصیلی می‎باشد، در آیه 11 انعام تعبیر «ثُمَّ»به جای «فاء»، توجه اجمالی و کلی به کلِ یک جریان و یا مجموعه جریانات شرک، کفر، تکذیب و جرم در طول تاریخ می‎تواند داشته باشد. «کیفَ کانَ»: توجه به کیفیت تحقق حادثه دارد تا رابطه میان اعمال خاص و نتایج مشخص آن مکشوف گشته، قانونمندی حوادث و عدم تبدیل و تحویل پذیری سنّت الهی جلوه‎گر شود. عاقِبَةُ المُکذِّبینَ، المُجْرِمینَ»: توجّه اساسی به نهایتِ حوادث نه اوایل و اواسط آن را می‎رسد و الّا مطالعه تاریخ بدونِ توجه به عاقبت‎ها، نتایج غلطی را بدست می‎دهد، تعبیر «مکذّبین و مجرمین»توجه به شخصیت درونی هلاک شدگان و شخصیت و عملکرد اجتماعی آنان دارد که تکذیب نظر به فکر و اعتقاد و «جرم»نظر به عمل دارد و اثر روانی و اجتماعی تکذیب می‎باشد. [45]

18- تاریخ علوم

تاریخِ علوم، بطور کلی و علوم انسانی و علوم پایه آن بالخصوص[46] چشم انداز روشنی از جریان سیر و تحوّل یک علم را در برابر محقق می‎گشاید و نکاتِ پنهانِ بسیاری را در حوزه آن علم، آشکار می‎نماید که در درک مسائلِ موجود علم و روابط میان آنها و اهداف و ریشه ‎های مسائل و علل پیدایش آنها، بسیار مفید می‎باشد. از این رو مطالعه تاریخِ فلسفه، کلام، عرفان، فقه و اصول، منطق و متدلوژی، روانشناسی و جامعه شناسی و اقتصاد و سیاست و حقوق و اخلاق»، ضرورت دارد که در واقع شناسنامه کلی آنها را برایمان روشن می‎گرداند. در کنارِ علومِ مذکور، آگاهی اجمالی بر تاریخِ علوم تجربی در درک تأثیر و تأثراتِ میان علوم تجربی و انسانی بسیار ضروری است چرا که علوم تجربی و انسانی برای هم مسأله سازی کرده زمینه وسیع‎تری از مطالعه و تحقیق را در حوزه یکدیگر فراهم می‎آورند.

19- علم به زمان وعصر خود

قرآن خورشیدی است که ناظر بر مشکلات فردی و اجتماعی هر عصر و عهده‎دار درمان آنها می‎باشد. [47] از این رو برای درک صحیحِ پیام قرآن، نسبت به عصر و زمان خود باید به مجموعه نیازها و اوضاع و شرایط اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و بین المللی زمان خود آگاهی داشته باشیم؛ این آگاهی، ضرورتِ حضور در اجتماعات و معاشرت با مردم کوچه و بازار را در پی دارد، عرضه تجربه و آگاهی اجتماعی بر قرآن، نکات ظریفِ آیات را در تحلیل و بررسی حوادث بر ما مکشوف می‎گرداند علاوه بر آنکه متدبّر در قرآن را در حرکت‎های اجتماعی از لغزش و فرو غلطیدن در شبهات و جریانهای انحرافی و فهم غلط آیات مصون می‎دارد: «العالِمُ بِزَمانِهِ لایهْجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسْ (الهَواجِسُ)». (ص) (برعالم به زمان خود، افکار آلوده و شبهات هجوم نخواهد آورد). مراقبتِ در معاشرت‎ها و رعایت موازین و احکام شرعی در ارتباطات، نور فهمِ قرآن و فرقانِ تشخیص حق از باطل را به ما در صحنه ‎های اجتماعی  سیاسی عطاء خواهد نمود: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقاناً وَ یکفِّرْ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ وَ یغْفِرْ لَکمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ». [48] (ای کسانی که ایمان آوردید اگر مستمراً تقوای از خدا پیشه کنید او برای شما فرقانی قرار خواهد داد و آلودگیهایتان را از وجودتان پاک خواهد نمود و شما را خواهد آمرزید و خدا صاحب فضلِ عظیم است).

در بیان حضرت علی  علیه السّلام  در اولین خطبه خلافتش، آگاهی بر نظام و قانونمندی الهی جامعه و جهان و آگاهی بر عواقب درگیری با نظام وسنتهای الهی (آگاهی سیاسی  اجتماعی و تاریخی) موجب حصول تقوا و موضع گیری صحیح در حرکت‎های اجتماعی می‎باشد: «إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ العِبَرُ عَمّا بَینَ یدَیهِ مِنَ المَثُلاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهات». [49] (به یقین کسی که عبرت از حوادث، پرده از نتایج عقوبتها را برای او به روشنی، برداشته است، تقوای الهی او را از سرعت و شتاب و هجوم و فرو غلطیدن در شبهات باز خواهد داشت). و اساساً شأن الهی عالم و خصوصاً مفسّر قرآن، اقدام به درمان مشکلات فکری  روحی مردم می‎باشد که بدون معاشرت، امکان نخواهد داشت، همان شأنی که رسول خدا دارا بود: «طبیبٌ دَوّارٌ بِطبِّهِ». این شأن یکی از شروط اساسی در فهم و تدبر و تفسیر صحیح قرآن می‎باشد که متأسفانه بسیاری از مفسرین از آن برکنار بوده‎اند و در نتیجه تفاسیر قرآن، آثار و نتایج مورد انتظار را به بار نیاورده است. تذکر: دوری و پرهیز از آلودگی‎ها و افکارِ آلوده مردم، در عین معاشرتِ با آنان، نکته مهمی است که باید به آن عنایت کرد: «کونُوا مَعَ النّاسِ وَلاتَکونُوا مَعَهُمْ». (ع) و این ریاضتی است که اولیاء خدا در جهت هدایت و کفالت عیال الله (مردم) با آغوش باز، آن را به جان خریده‎اند؛ نکته دیگر، حفظ موازنه در پرداختن به سازندگی خود و معاشرت با دیگران است؛ همیشه باید رزق فکری  روحی خلوتِ با خدا در شکل‎های نماز، مناجات و ترتیلِ قرآن و غیره، پشتوانه معاشرت با مردم و ورود در مباحثِ اجتماعی  سیاسی باشد.

20- علوم انسانی

قرآن در جریان هدایت و رهبری فرد و جامعه، حقایقی بی‎شمار از مسائل روانی و اجتماعی انسان را مطرح می‎نماید که در حوزه روانشناسی، روانکاوی و جامعه شناسی قرار دارد در کنار این مسائل، مباحث بسیاری از سیاست و حکومت و اقتصاد و حقوق و قضاوت و جزاء مطرح شده است که برای درک پیامِ قرآن در ارائه خط مشی کلی و موضوعات و احکام آنها، و نقد و بررسی یافته ‎های علوم مذکور، باید به محتوایشان آگاهی داشت؛ خصوصاً در بخش‎هایی از قرآن، که محورِ مباحث، یکی از عناوین باشد تسلط بر مباحثِ آنها، ضرورت دارد؛ و آگاهی اجمالی و کلی کفایت نمی‎کند. «روانشناسی»مطالعه علمی رفتارها و فرایندهای ذهنی فرد، می‎باشد که شامل مباحث «رشد، ادراک و شعور، یادگیری و یادآوری، انگیزش و هیجان، شخصیت و منش، تعارض و انطباق با محیط، بهداشت روانی و رفتارِ اجتماعی»می‎باشد که بر اساس پنج نگرش متفاوت، [50] مورد تحلیل و بررسی واقع می‎شود. «جامعه شناسی»، به مطالعه علمی چگونگی تکوین اجتماعات و نهادهای اجتماعی و شکل‎گیری حکومت‎ها می‎پردازد و از قوانین حاکم بر حرکت‎های اجتماعی و علل پیدایش و رشد و اعتلاء و سقوط جوامع، بحث می‎نماید. «علم حقوق»به بررسی ضوابط و احکام مدنی و قضایی و کیفری میان افراد و جوامع بشری می‎پردازد؛ مبانی علمِ حقوق در بحث «فلسفه حقوق»مورد بررسی واقع می‎شود، مباحثی از قبیل «منشأ حقوق فردی و اجتماعی چیست؟ آیا حقوق صرف قرار داد هستند یا اینکه از حقیقتی برخوردارند؟ منشأ جرم وجنایتها چیست؟ آیا باید به تربیت مجرم پرداخت یا باید او را به تناسبِ جرم، مجازات کرد؟ و غیره»، در فلسفه حقوق مورد بحث واقع می‎شود. «علم اقتصاد»از قوانینِ حاکم بر روابط اقتصادی و مسائل آن گفتگو می‎نماید و طرق بالا رفتن تولید و قدرت اقتصادی و رفاهِ مادی را مورد بررسی قرار می‎دهد؛ در کنار علمِ اقتصاد، مکتبهای اقتصادی مطرح می‎شوند که مبتنی بر نگرش‎های فلسفی به انسان و جامعه و طبیعت و مسأله مالکیت، نظامِ معیشتی و سیستم اقتصادی خاصی را پیشنهاد می‎کنند؛ سیاستگزاری اقتصادی هر نظام سیاسی از ضرورتهای اجتماعی  بین المللی و بینش فلسفی آن نظام، ناشی می‎شود. قرآن در زمینه حقوق و فلسفه آن، مالکیت و منشأ آن، نظامِ اقتصادی سالم و عناصر آن، بحث‎های فراوانی را مطرح می‎نماید[51] که برای درک عمیق آن، آگاهی بر علوم مذکور زمینه مساعدی را فراهم خواهد آورد.

21- ملکه استنباط

ملکه استنباط نورانیتی موهوبی  اکتسابی است که از چهار عامل «وراثت، عنایت خدا، تعلیم و تربیتِ صحیح و سعی و تلاش وافر»ناشی می‎شود. «وراثت» نظر به طهارت مولد، تغذیه حلال و مناسب و استعدادهای موروثی و سهم عقلانی، دارد. «تعلیم و تربیت صحیح»نظر به روش‎های صحیح تفکر و تعقل دارد تا که فرد را منطقی بار آورد و برخورد صحیح با وهم و خیال و فکر و عقل و احساس و قلب را فرا گیرد. «سعی و تلاش وافر»به اجتهاد مستمر علمی نظر دارد که موجب باروری و رشد و نضج عقلِ فطری می‎گردد. در کنار اجتهاد مستمر علمی، تجربه عملی باعث فزونی عقل و قدرت سنجش و ارزیابی و تحقق ملکه استنباط می‎شود: «العَقْلُ غَریزَةٌ یزیدُ بِالعِلْمِ وَ التَّجارِبِ». [52] (عقل غریزه‎ای است که با علم و معرفت و تجربه فزونی می‎گیرد). «دِراسَةُ الْعِلْمِ لِقاحُ الْمَعْرِفَة وَ طُولُ التَّجارِبِ زِیادَةٌ فی العَقْلِ». [53] (تحقیق و تحصیل علم مایه بارور شدنِ نطفه معرفت و طول تجربه، فزونی در عقل می‎باشد). «عنایت خدا»نظر به الطاف الهی دارد که به پاس ایمان و تقوای انسان به او عطاء می‎شود: «إِتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤمِنِ فَإِنَّهُ ینْظُرُ بِنُورِ اللهِ». [54] (از فراست و تیزهوشی مؤمن پروا گیرید چرا که او با نور الهی می‎نگرد). «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقاناً». [55]

دانشمندان شرایط و صلاحیت‌های لازم برای مفسر قرآن را در دو بخش ارائه کرده‌اند 

:

← شرایط نفسی


شرایط نفسی و روحی مفسّر برخی ذاتی و غیر اکتسابی‌اند؛ مانند برخورداری از سرعت انتقال، هرچند این ویژگی‌ به‌طور ارادی و با تمرین و آموزش تقویت و تضعیف‌پذیر است. برخی نیز اکتسابی‌اند؛ مانند ملکه استنباط ، نیت نیکو، تقوا ، صداقت در نقل قول‌ها، بی‌طرفی علمی و دخالت ندادن آرا و اندیشه‌های فردی و گروهی، روی آوردن به تفسیر قرآن همراه با اخلاص و توکل بر خداوند و تدبّر و تفکر ، برخورداری از عقیده درست، اعتقاد به 

 وحیانی بودن قرآن، پرهیز از هواهای نفسانی و تعصّب و پیش‌داوری در امر تفسیر، اجتناب از تحمیل آرای شخصی بر قرآن و جز این‌ها. 

 برخی توانمندی فکری، صفای باطن و فعّال بودن ذهن مفسّر را از شرایط کمال تفسیر برشمرده‌اند. 

 راغب علم الموهبة را نیز از شرایط تفسیر دانسته است. 

 وی این سخن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را که «هر کس به آنچه می‌داند عمل کند خداوند علم آنچه را نمی‌داند به او می‌دهد» ناظر به علم موهبت می‌داند. 

 علم موهبت هرچند اکتسابی نیست، مقدمات آن یعنی تقوا و عمل صالح در حیطه توان انسان است، 

 از این رو بدعت‌گذار، متکبّر، خودخواه، اصرار کننده بر گناهان کبیره یا کسی که ایمان در دلش راه نیافته یا در تحقیق ضعیف است یا به هر سخنی اعتماد می‌کند به معانی و اسرار قرآن راه نمی‌یابد 

 و خداوند در قرآن تصریح می‌کند که متکبران را از فهم آیات قرآن باز می‌دارد 

 : «سَاَصرِفُ عَن ءایـتِیَ الَّذینَ یتَکبَّرونَ فِی الاَرضِ بِغَیرِ الحَقِّ». 

 برخی معتقدند معنای صرف آیات این است که توان فهم قرآن را از آنان (متکبران) باز می‌گیرد، 

 افزون بر این حقایق و معارف عالی قرآن را جز پاکان ادراک نمی‌کنند: «لا یمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون». 

 

 آلوسی معتقد است علم موهبت فقط برای فهم اسرار قرآن لازم است نه فهم معانی آن. 

←← اقسام کلام خدا


امام علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: خداوند کلامش را سه بخش کرده است:
أ. آنچه همه مردم آن را می‌فهمند.
ب. آنچه فقط کسانی آن را ادراک می‌کنند که خداوند به آن‌ها شرح صدر عنایت فرموده و ذهنی باصفا و احساسی لطیف و قوّه تشخیص صحیح دارند.
ج. آنچه فقط خدا و امینان وحی و راسخان در علم آن را می‌دانند. 

 برخی محققان آنچه را امروزه شرایط نفسی مفسّر می‌نامند اشاره به علم موهبت و مقدمات تحصیل آن می‌دانند. 

← شرایط علمی


از دیرباز مفسران بر این نکته تأکید کرده‌اند که مفسر پیش از ورود به تفسیر باید علوم پیش نیاز تفسیر را بیاموزد. 

 برخی 

 تفسیر قرآن بدون کسب این علوم را تفسیر به رأی دانسته‌اند.
←← مهم‌ترین علوم مورد نیاز در تفسیر قرآن


مهم‌ترین علوم مورد نیاز در تفسیر قرآن عبارت‌اند از: 

←←← لغت

راغب شناخت معانی واژه‌های قرآن را نخستین مددکار در فهم معانی قرآن می‌داند، 

 بر این اساس مفسر باید با معانی مفردات قرآن اعم از حقیقت ، مجاز، منقول، حقیقت شرعی و عرفی با مراجعه به منابع لغوی کهن و معتبر و کتاب‌های وجوه و نظایر و فروق لغویه آشنا باشد. 

 ناگفته نماند که زبان در میان همه ملت‌ها در حال تحول و تطور است و چه بسا یک لغت با گذشت زمان‌ به‌طور کلی معنای جدیدی می‌یابد. بر مفسر لازم است با زبان و فرهنگ عربی حجاز و پیرامون آن در عصر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آشنا باشد، زیرا قرآن به زبان عربی آن زمان نازل شده است. 

←←← علم صرف


آشنا بودن با اصل و ریشه کلمات قرآنی و اشتقاقات آن‌ها نیز از علوم مورد نیاز مفسر است؛ برای نمونه زهری گفته است: واژه «دکر» در زبان عربی نیست؛ ولی تاج کندی بر او خرده گرفته است که «وَادَّکرَ بَعدَ اُمَّة» 

 و «فَهَل مِن مُدَّکر» 

 در قرآن آمده است، در حالی که اشکال تاج ناشی از غفلت از ریشه این کلمات (ذکر) است. 

←←← علم نحو


این دانش در فهم قرآن نقشی کلیدی دارد و آگاهی از آن برای پی بردن به ساخت‌های ترکیبی کلمات و جملات برای دریافت معنای صحیح آن‌ها در آیات قرآن ضروری است و فهم آیات قرآن بدون این علم ممکن نیست، لذا بسیاری از مفسران در تفسیر آیات به تبیین اعراب کلمات آن می‌پردازند و مفسّر باید آن را بداند. 

←←← علوم بلاغی


علوم بلاغی شامل معانی، بیان و بدیع:

 مفسر با این علوم فصاحت و بلاغت، مطابقت کلام با مقتضای حال و موارد تشبیه ، استعاره ، حقیقت ، مجاز و محسّنات و زیبایی‌های کلام وحی را باز می‌شناسد. زمخشری به اهمیت فوق العاده این علوم در تفسیر توجه داده است. 

 سیوطی نیز آن‌ها را از مهم‌ترین ارکان تفسیر دانسته است. 

←←← علوم قرآنی


بسیاری از مباحث علوم 

 قرآنی نظیر ناسخ و منسوخ ، محکم و متشابه ، مکی و مدنی، اسباب نزول و قرائات 

 تأثیر زیادی در فهم قرآن دارند و آگاهی مفسر از آن‌ها از شرایط اساسی تفسیر است و بعضاً در روایات نیز بر این نکته تأکید شده است. 

 برخی افزون بر آگاهی از اسباب نزول آیات آگاهی از فضای نزول هر سوره و جوّ نزول قرآن را نیز در فهم قرآن دخیل دانسته‌اند. 

←←← علوم حدیث


در قرآن مجملات، عمومات و مطلقاتی هستند که مبین، مخصّص و مقید آن‌ها در احادیث رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و اهل بیت آن حضرت وارد شده‌اند، ازاین رو بر مفسّر لازم است برای تفسیر آیات به روایات تفسیری نیز مراجعه کند 

 و با توجه به این‌که روایات تفسیری از ارزش یکسانی برخوردار نیستند، لازم است مفسّر قرآن برای تمییز روایات صحیح از ناصحیح قادر به شناسایی متون احادیث (درایة الحدیث) و راویان آن (روایة الحدیث) باشد. 

←←← اصول فقه


این علم انواع دلالت‌های کلام و شرایط حجیت آن‌ها را بیان می‌کند. 

 شناخت بسیاری از قواعد مباحث الفاظ و بخشی از مباحث حجّت آن به ویژه در تفسیر آیات فقهی قرآن بسیار ضروری است. 

←←← فقه


با توجه به این‌که بخش قابل توجهی از آیات قرآن آیات الاحکام است مفسر باید با دانش فقه آشنا باشد. 

←←← کلام


برای شناخت مباحث اعتقادی قرآن آگاهی به این علم برای مفسر ضروری است. 

← تفسیر موضوعی واژگانی


در این گونه، مفسر یکی از واژه‌های قرآنی را به صورت موضوعی بررسی می‌کند که کاربردی متعدد در قرآن کریم دارد و معمولا در سیاق‌های مختلف دارای معانی متفاوت است تا معنای دقیق آن واژه را کشف و معانی مختلف و کاربردهای متنوع آن را معرفی کند. 

 شکل ساده و غیر روشمند این گونه تفسیر موضوعی را در گذشته در کتاب‌های وجوه و نظائر مانند الاشباه والنظائر مقاتل (م. ۱۵۰ ق.)، الوجوه والنظائر دامغانی (م. ۴۷۸ ق.) و بصائر ذوی التمییز فیروزآبادی 

 (م. ۸۱۷ ق.) می‌توان مشاهده کرد. کتاب مفردات راغب اصفهانی (م. ۴۲۵ ق.) نمونه غنی و کامل‌تری از آثار کهن این شیوه است.
در دوره معاصر نیز نمونه‌هایی کامل‌تر و روشمند از این شیوه را در آثار وابسته به مکتب تفسیر ادبی امین خولی می‌توان مشاهده کرد 

 که اغلب تحولاتی را در تفسیر کلمات قرآن در پی داشته است.

← تفسیر موضوعی یک موضوع قرآنی


این گونه از تفسیر موضوعی خود به چند روش انجام می‌گیرد.

← تفسیر موضوعی سوره‌ای قرآن


این گونه از تفسیر موضوعی بر نظریه وحدت موضوعی سوره‌های قرآن مبتنی است. در این نظریه برای هر سوره تنها یک موضوع اصلی و محوری ثابت می‌شود و مفسر باید با تدبر فراوان در محتوای یک سوره به کشف موضوع اصلی و اهداف و مقاصد آن سوره دست یابد. سپس همه آیات آن سوره را در ارتباط با موضوع اصلی و در جهت اهداف و مقاصد سوره تفسیر کند. 

 معمولا در سوره‌های کوتاه و مکی قرآن که یکباره نازل شده‌اند کشف موضوع اصلی چندان دشوار نیست؛ اما سوره‌های بلند مشتمل بر موضوعات متنوع به ویژه سوره‌های مدنی کشف موضوع اصلی سوره به تدبری بیش‌تر نیازمند و گاه ممکن است نیازمند سال‌ها تدبر جدی مفسر باشد یا در برخی سوره‌ها مفسری نتواند به موضوع واحدی در آن سوره دست یابد؛ گویا نخستین تفسیر موضوعی از این گونه، تفسیر موضوعی سوره بقره به نام النباءُ العظیم از عبدالله درّاز است. 

 سید قطب در فی ظلال القرآن و بنت الشاطی در التفسیر البیانی با همین نگرش به تفسیر پرداخته‌اند؛ همچنین آثار موضوعی تک سوره‌ای فراوانی نیز تألیف شده‌اند. 

 از آثار قابل توجه در این زمینه قبسٌ من نور القرآن الکریم از محمد علی صابونی است که به بیان اهداف و مقاصد سوره‌ها پرداخته و در سال ۱۴۰۵ قمری انتشار یافته و اخیراً محمد غزالی کتاب نحو تفسیر موضوعی لسور القرآن را در سال ۱۴۱۳ قمری منتشر کرده 

 که با عنوان گامی به سوی تفسیر موضوعی سوره‌های قرآن کریم به فارسی نیز ترجمه شده است. نظریه وحدت موضوعی سوره‌های قرآن به دلیل توقیفی بودن نظم آیات درون سوره‌ها، امروزه مورد پذیرش بسیاری از مفسران و قرآن پژوهان است. در تفسیر موضوعی سوره‌ای مفسر همه آیات یک سوره را در ارتباط با موضوع محوری آن سوره می‌بیند. بدین ترتیب اگر تفسیر یک سوره از قرآن با محوریت بررسی موضوع آن سوره انجام گیرد تفسیر موضوعی و در غیر این صورت تفسیر ترتیبی خواهد بود. این نگرش به آیات یک سوره از یک سو زمینه دریافت معارفی نو از آیات قرآن را فراهم می‌سازد و از دیگر سو نوآوری‌هایی در تفسیر آیات را سبب می‌شود.
از میان این سه گونه، دومین آن‌ها به تفسیر موضوعی مشهورتر و بیش‌تر مورد توجه مفسران است. رواج عنوان «تفسیر موضوعی» نیز ناظر به همین قسم بوده است، به گونه‌ای که اگر بدون قیدی خاص به کار رود به آن انصراف دارد و هنگامی که سخن از ضرورت تفسیر موضوعی یا اهمیت آن به میان می‌آید نیز همین گونه دوم از تفسیر موضوعی مراد است.

گونه‌ای دیگر از تقسیم تفسیر موضوعی

[ویرایش]



گونه دوم از سه گونه قبل که مقصود اصلی از تفسیر موضوعی است، خود دو قسم دارد و به عبارت دقیق‌تر به دو شیوه انجام می‌گیرد و هر یک از دو تعریف پیشین ناظر به یکی از این دو شیوه است:
۱. آنکه مفسر یکایک مسائل و موضوعات مطرح شده در قرآن را بیرون آورد و سپس با استخراج و گردآوری آیات مربوط به هر موضوع، مجموعه آیات آن موضوع را بررسی کرده، نظر قرآن را درباره ابعاد گوناگون آن بیان کند. 

 به نظر معرفت این گونه تفسیر موضوعی پای سخن قرآن نشستن و گوش فرا دادن به آن است تا قرآن خود برای ما سخن گفته، پیام خود را به ما برساند و نقش مفسر در این قسم تنها ثبت پیام‌های دریافتی از قرآن است. 


۲. آنکه مفسر نیازهای واقع در متن زندگی را بررسی کند و سپس پاسخ آن‌ها را از قرآن جویا شود و با این باور که قرآن همواره پاسخگوی نیازهای روز بشر است، برای دریافت پاسخ قرآن، در آیات آن به تأمل و جست و جو بپردازد. 


شهید صدر با اطلاق نام «تفسیر توحیدی» بر تفسیر موضوعی، در برابر تفسیر تجزیه‌ای یا گسسته (ترتیبی) 

 همین تعریف را برای تفسیر موضوعی ارائه داده، آن را به سخن امیرمؤمنان علی علیه‌السلام: «ذلک القرآنُ فَاسْتَنْطِقُوه» 

 گره می‌زند و مقصود حدیث را این می‌داند که در مراجعه به قرآن باید شرح و حل مشکلات خود را از آن بازجست. 

 وی تعبیر «استنطاق» (به سخن درآوردن) قرآن را شیواترین بیان در تأیید تفسیر موضوعی به معنای مذکور می‌داند. 



تفسیر موضوعی از جهت بهره‌گیری از روایات

[ویرایش]



تفسیر موضوعی از جهت بهره‌گیری از روایات بر دو قسم است:
۱. مفسر در کنار آیات، از روایات نیز استفاده می‌کند. این روایات ممکن است صرفاً تفسیری باشند یا این‌که برای جامعیت بحث و بیان دیدگاه جامع اسلام درباره موضوعی، افزون بر روایات تفسیری از دیگر روایات دینی منقول از معصومان علیهم‌السلام نیز بهره گرفته شود.
۲. مفسر بحث خود را به دایره معارف قابل استنباط از آیات محدود کرده، ابداً از روایات بهره نمی‌گیرد. طرفداران روش تفسیر ادبی معاصر با تأکید بر ناکارآمدی تفسیر ترتیبی و ضرورت تفسیر موضوعی به بی نیازی تفسیر موضوعی از روایات معتقدند. 



تفسیر موضوعی از منظری دیگر

[ویرایش]



تفسیر موضوعی از منظری دیگر می‌تواند به یکی از دو روش زیر انجام گیرد:
۱. مفسر ابتدا مسئله یا موضوعی از موضوعات زندگی را مطرح کرده، براساس مبانی کلامی، فقهی، فلسفی، اجتماعی، سیاسی و… آن را تحلیل می‌کند. سپس درصدد یافتن شواهدی از قرآن برای تأیید اندیشه خود یا تطبیق آیه بر دیدگاه خود برمی‌آید.
۲. مفسر موضوع را انتخاب کرده، پیش از هرگونه پیش داوری و با کمترین پیش فرض‌های کلامی و فقهی و علمی به سراغ آیات قرآن می‌آید تا دیدگاه قرآن را درباره آن موضوع کشف کند. 

 عموم مفسران بر اتخاذ روش دوم تأکید کرده، روش نخست را ناروا و مجالی برای تحمیل رأی بر قرآن و گسترش تفسیر به رأی می‌شمارند که مفسر در چنین شیوه‌ای در پی اثبات اندیشه و باورهای خود به کمک آیات قرآن است.

آموزش تفسیر موضوعی قرآن کریم : امکان ثبت نام در دوره مجازی​

ما در بنیاد آموزش مجازی ایرانیان امکان ثبت نام در دوره آموزش مجازی تفسیر موضوعی قرآن کریم و اخذ مدرک معتبر تفسیر موضوعی قرآن کریم را به صورت کاملا غیر حضوری فراهم آورده ایم.

5/5

تعریف «تفسیر موضوعی» از نظر حضرت‏عالی چیست؟ آیا آنچه در کتاب‏هایی مانند اعلام و مفردات قرآن آمده و واژگانی که از نگاه قرآن کریم بررسی شده است تفسیر موضوعی به شمار می‏آید؟
آیت‏اللّه مصباح: بسم‏اللّه الرحمن الرحیم. گرچه تفسیر موضوعی سابقه زیادی دارد و قرن‏هاست که بزرگان ما کم و بیش این روش را داشته و «آیات‏الاحکام»، «امثال قرآن» یا داستان‏ها و قصص انبیا را تألیف کرده‏اند، ولی اصطلاح تفسیر موضوعی اصطلاح نسبتا جدیدی است که در مقابل تفسیر ترتیبی قرار دارد. در تفسیر ترتیبی، کسانی که مایلند تفسیر آیات قرآن را یاد بگیرند و بفهمند، از یک‏جا شروع نموده، به ترتیب آیات پیش می‏روند و بالطبع کسانی که می‏خواهند تفسیر همه قرآن را یاد بگیرند، از سوره «حمد» شروع کرده و به سوره «ناس» ختم می‏کنند. عمده تفسیرها این‏گونه هستند. در مقابل، گاهی به جای اینکه مفسّر سوره‏ای را انتخاب نموده و از اول تا آخر آن را تفسیر کند، مطلب یا سؤال خاصی به قرآن کریم عرضه می‏کند تا پاسخش را از قرآن به دست آورد. معمولاً به دست آوردن این جواب از یک آیه حاصل نمی‏شود، بخصوص اگر ما بدانیم آیات متعددی در این زمینه هستند که مفاهیمشان کمابیش با یکدیگر متفاوت است و هر یک به جنبه‏ای از موضوع پرداخته است. فرض کنید فردی می‏خواهد نظر قرآن را درباره کسانی که بهشتی می‏شوند، نجات می‏یابند و اهل فلاح هستند (مفلحین) بداند و شرایط آنها را جویا شود. می‏دانیم که این واژه در قرآن زیاد استعمال شده و در هر جایی شرایط خاصی ذکر گردیده که عین هم نیستند. آن‏گونه نیست که هر جا کلمه «مفلح» یا «افلح» یا «فلاح» آمده باشد، فقط چند مفهوم مخصوص از آن برداشت بشود. به هر حال، پیش از اینکه مراجعه کنیم، برای ما این احتمال هست که در یک‏جا بعضی از اوصاف ذکر شده و در یک‏جا بعضی از اوصاف دیگر گفته شده باشد. احتمال هم می‏دهیم که گاهی بین این برداشت‏هایی که از آیات می‏شود دست‏کم تضاد ابتدایی وجود داشته باشد. حال چگونه باید اینها را جمع کرد؟ مثلاً، در رابطه با «مفلحین»، قرآن در آیاتی برپا کردن نماز و پرداخت زکات را، و در آیه دیگر خشوع در نماز را شرط می‏داند: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ.»(مؤمنون: 1ـ5) ما باید اینها را جمع‏آوری کنیم تا بفهمیم مجموعا چه چیزهایی از نظر قرآن در فلاح دخالت دارد. پس محور ما در بحث، خود موضوع است نه آیه و یا سوره قرآن؛ یعنی تلاش ما در تفسیر مبتنی بر آیه خاصّ و بلکه سوره خاصی نیست، بلکه تلاش ما مبتنی بر مطلب خاص و موضوع خاصّ بوده و این، تفسیر موضوعی است. بنابراین، فرق تفسیر موضوعی با ترتیبی این است که در تفسیر ترتیبی، محور، ترتیب آیات قرآن است؛ مثلاً، ما سوره‏ای مثل سوره «فاتحة الکتاب» را به ترتیب از «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تا «ولا الضالین» بحث می‏کنیم؛ اما در تفسیر موضوعی می‏خواهیم جواب مطلبی را در قرآن پیدا کنیم که احتمالاً چندین آیه بدان اشاره کرده است. از این‏رو، موضوع، یک سؤال خاصی از دیدگاه قرآن و بررسی آیات مرتبط با موضوع است که بر این اساس، محور شکل می‏گیرد و این تفسیر موضوعی است.
تفسیر موضوعی به دو معناست: یکی اینکه پاسخ یک مطلب یا سؤالی را که ارتباطی با موضوعات دیگر ندارد از قرآن کریم جست‏وجو می‏کنیم. این را می‏توان تفسیر موضوعی جزءنگر نامید. معنای دیگر تفسیر موضوعی این است که بخواهیم کلّ قرآن را تفسیر موضوعی کنیم. این تفسیر موضوعی کل‏نگر است. در این نحو از تفسیر موضوعی، باید یک نظمی برای کلّ موضوعات قرآن در نظر گرفت که از کجا شروع شود تا به تفسیر بهتر کمک کند؛ تقدم و تأخّر و ترتّب موضوعات چگونه باشد.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: همان‏گونه که اشاره فرمودید، گاهی یک موضوع را از تمام ابعادش مورد بررسی قرار می‏دهند که شرایطش چیست؟ مصادیقش چه افرادی هستند؟ و یا ـ برای مثال ـ آثار مترتب بر اعمال مفلحین چه می‏باشد؟ گاهی نیز ممکن است کسی یک بخش یا یک بعد از یک موضوع را ببیند. آیا در این صورت نیز تفسیر موضوعی است؟ آیا در تفسیر موضوعی همه ابعاد باید در نظر گرفته شود؟ لطفا بفرمایید آیا آن بخشی که در سؤال اشاره شد ـ که مثلاً کتاب مفردات راغب یک واژه را معنا می‏کند ـ نیز می‏تواند تفسیر موضوعی باشد و یا باید در تفسیر موضوعی حتما موضوع مطرح باشد، هرچند خصوصیت یک واژه مدنظر نباشد؟
آیت‏اللّه مصباح: همچنان‏که لازمه تفسیر ترتیبی قرآن این نیست که همه قرآن را در نظر بگیریم، بلکه تفسیر ترتیبی می‏تواند راجع به یک بند، یک آیه، یک سوره یا کل قرآن باشد، در تفسیر موضوعی قرآن کریم نیز گاهی منظور یک روش خاصی است که در آن تفسیر مدنظر است، هرچند درباره یک موضوع خاصّ باشد، و گاه تفسیر موضوعی کل قرآن بررسی می‏شود که این دو اندکی با هم تفاوت دارد. در هر حال، تفسیر موضوعی، یک قضیه تصدیقی است و تنها یک مفهوم تصوری نیست؛ ولی اگر بخواهیم مفهوم یک کلمه در قرآن را بدانیم، این تفسیر موضوعی نیست؛ زیرا این کاری است که ما از کتاب لغت می‏خواهیم و ما در اینجا مطلبی را از قرآن نخواسته‏ایم. بنابراین، کاری که مفردات راغب و یا کتاب‏هایی مشابه آن با تفاصیل بیشتر یا کمتر انجام داده‏اند، ربطی به تفسیر موضوعی ندارد و اگر بگوییم تفسیر است، تفسیرالکلمه است و کاری است که لغوی انجام می‏دهد. مثلاً، در آیه شریفه «وَفَاکِهَةً وَأَبّا»(عبس: 31) می‏خواهیم ببینیم «اَب» در قرآن به چه معناست؟ این، تفسیر یک واژه می‏باشد که کار یک لغوی است، نه کار مفسّر. مفسّر به حسب اصطلاح، کسی است که می‏خواهد نتایج و گزاره‏هایی را از دیدگاه قرآن به دست آورد که محور این گزاره‏ها گاه ترتیب آیات و تقدیم و تأخیری است که در قرآن آمده است و گاهی محور این بحث، سؤالی است که برای ما ایجاد شده و می‏خواهیم جوابش را از قرآن تحویل بگیریم؛ مانند: «رستگاران چه کسانی هستند؟»، «سرّ سعادت ابدی چیست؟»، «شئون پیامبران کدام است؟» و «حکمت بعث پیامبران چیست؟ » اینها سؤالاتی هستند که در ذهن ما ایجاد می‏شوند و به دنبال یافتن پاسخ آنها هستیم. از این‏رو، باید برویم جواب را از قرآن به دست آوریم. پس در تفسیر موضوعی، محور بحث، موضوعی است که ما انتخاب کرده‏ایم، تقدیم و تأخیری هم اگر داشته باشد، از ناحیه همین موضوع است. اما در تفسیر ترتیبی خود آیه تعیین‏کننده است و تقدیم و تأخیر هم به حساب تقدیم و تأخیری است که در خود آیات آمده است.
ارکان و مؤلّفه‏های تفسیر موضوعی از نگاه حضرت‏عالی چیست؟ چون بعضی از مفسّران نقش معارف بیرونی را در تفسیر موضوعی دخیل می‏دانند و بعضی دیگر این نقش را قبول ندارند و تنها آنچه را در قرآن و یا حداکثر در روایات آمده است ملاک قرار می‏دهند.
آیت‏اللّه مصباح: من گمان می‏کنم که این سؤال اختصاص به تفسیر موضوعی ندارد؛ ما باید مطالب عقلی و فلسفی و مطالب علمی و تجربی و مطالب تاریخی را در تفسیر ـ چه ترتیبی و چه موضوعی ـ دخالت دهیم. این روش تفسیر است. ما اگر چیزی به عنوان مشخصات تفسیر موضوعی می‏گوییم قاعدتا باید چیزهایی باشد که در تفسیر ترتیبی نباشد و اختصاص به روش تفسیر موضوعی داشته باشد، وگرنه می‏توانیم بگوییم: ارکان تفسیر صحیح چیست؟ یا بگوییم: روش صحیح تفسیر ـ اعم از ترتیبی و موضوعی ـ چیست؟ و بعد بگوییم: کدام‏یک از اینها اختصاص به تفسیر ترتیبی دارد و کدام‏یک اختصاص به تفسیر موضوعی؟ بنابراین، اگر بخواهیم از مشخصات تفسیر موضوعی بحث کنیم، باید از چیزهایی باشد که از مشخصات تفسیر ترتیبی نباشد، بلکه خاصّ تفسیر موضوعی باشد. حقیقتا بیان کردن این مؤلّفه‏ها و مشخصه‏ها کار دشواری است و بنده هیچ وقت خودم چنین کاری نکرده‏ام و کسی را نیز ندیده‏ام که دقیقا این کارها را انجام داده باشد. کما اینکه روش صحیح تفسیر ـ با اینکه بیش از 12 قرن سابقه دارد ـ از دیدگاه شیعه یا سنی از جهات مختلف دقیقا تدوین نشده است. البته در این اواخر کسانی درصدد انجام این کار برآمدند، وگرنه از زمان شیخ طوسی تا به حال که این‏همه تفاسیر گسترده داریم کسی روش تفسیر را تنظیم نکرده است. در واقع، روش، «روش مستقیم» است. فرد یک وقت می‏خواهد ادبیات و گرامر زبان را یاد بگیرد؛ مثلاً ببیند فعل قیاسی و یا سماعی چه نوع فعلی است و گاهی هم می‏خواهد قواعد را در ضمن مکالمه یاد بگیرد که این روش مستقیم است. عملاً مفسّران ما روش تفسیری خودشان را به صورت مستقیم بیان کرده‏اند. مثلاً، تفسیر تبیان یا تفسیر مجمع‏البیان را که نگاه می‏کنیم، می‏بینیم روش تفسیر در همه سوره‏ها یکنواخت اعمال شده است و معنای لغات، اعراب، اقوال مفسّران و روایات را آورده‏اند. این را می‏توان به عنوان یک روش استناد کرد. اما اینکه خودشان بیان کرده باشند که ما در تفسیر چه کارهایی باید انجام دهیم، چه تعداد قاعده را باید رعایت نماییم، و از کجا شروع و به کجا ختم کنیم، لااقل بنده ندیده‏ام. در تفسیر موضوعی نیز چنین است. از آن زمانی که تفسیر موضوعی رایج شده است، ما روش خاصی را در نظر نداشتیم که بگوییم ـ مثلاً ـ پنج اصل دارد و سیر آن هم این است که باید از اینجا شروع کنیم و به آنجا ختم نماییم؛ بلکه بنا گذاشتیم موضوعاتی را از قرآن استخراج کنیم ـ که این مسئله تاریخچه مفصلی دارد. اینکه انگیزه چه بوده و چطور شد که در این وادی افتادیم و چه تحولاتی صورت گرفته است، جنبه تاریخی دارد. به هر حال، لااقل من ادعا نمی‏کنم که بگویم روش مضبوط و مدونی را در ذهن خودم دارم.
اینکه عرض کردم تفسیر موضوعی به دو معنا به کار می‏رود، یک اثرش اینجا ظاهر می‏شود. یک وقت مطلب و سؤالی به ذهن ما آمده که نه سابقه و لاحقه‏ای دارد و نه ارتباطی به موضوعات دیگر. فقط می‏خواهیم یک موضوع را بررسی کنیم. فرض کنید «حجاب در اسلام»؛ یعنی از نظر قرآن می‏خواهیم حجاب را بررسی کنیم. برای این کار، کافی است آیاتی را که به نحوی به حجاب ارتباط دارد بررسی نماییم. اینکه با چه روشی این کار را باید انجام داد، در پاسخ‏ها عرض خواهم کرد که یک روش، مشترک همه ابواب تفسیر است.
یک وقت هم سؤال این است که اگر کسی بخواهد کلّ قرآن را تفسیر موضوعی کند، چه روشی را باید به کار ببرد؟ علاوه بر این روش‏هایی که در اجزاء قرآن می‏آید، یک نظمی باید برای کلّ مطالب قرآن در نظر بگیرد که از کجا شروع کند. آنجاست که این مسئله مطرح می‏شود که بین موضوعات تقدّم و تأخّر و ترتّب هست؛ یک موضوع جزئی از موضوع دیگری است، یک موضوع مصداقی از موضوع عام‏تری است، یک موضوع از مبادی موضوع دیگری است و… . اگر این ترتیب بین این موضوعات رعایت شود، این نظم می‏تواند کمک کند به اینکه تفسیر همه آیات و تفسیر موضوعی برای همه مطالب، موفق‏تر شود؛ ولی این امر در تفسیر موضوعی برای یک موضوع، معنا ندارد. مثلاً، ما می‏خواهیم نظر قرآن را در موضوع حجاب به دست بیاوریم. برای این امر، تنها آیات حجاب را بررسی می‏کنیم. اما اینکه حجاب با حقوق زن چه ارتباطی دارد؟ با رابطه متقابل زن و مرد در زندگی چه ارتباطی دارد؟ در بینش اسلام قوام زندگی اجتماعی به مرد است یا زن؟ آیا حقوق زن و مرد در عرض هم هستند یا یکی بر دیگری تقدم دارد؟ از جمله مسائلی هستند که ربطی به مسئله حجاب ندارند.
اما در تفسیر کل موضوعات باید ارتباط بین موضوعات را در نظر بگیریم. اگر این مجموعه موضوعات اجزای یک کلّ هستند، سعی کنیم این دو را به عنوان جزئی از کل در نظر بگیریم. و اگر اینها یک خاصی از یک عام و یا یک جزئی از یک کل هستند ـ با توجه به اینکه اگر کلی حل شود، جزئی خود به خود حلّ می‏شود ـ و اگر بین اینها ترتبی باشد و یکی مقدمه‏ای برای اثبات دیگری یا مقدمه ثبوتی یا اثباتی است، آن ترتیب اقتضا می‏کند اول از مقدمه بحث کنیم و سپس از ذی‏المقدمه، تا دوباره به مقدمه برنگردیم. این ترتیب‏ها که از کجا شروع کنیم و به کدام موضوع بیشتر اهمیت دهیم، در تفسیر موضوعی کلّ قرآن مطرح می‏شود، اما در ماهیت تفسیر موضوعی دخالتی ندارد.
«آیات‏الاحکام» نیز از مصادیق تفسیر موضوعی است که معنای جزءنگر دارد. از زمان‏های خیلی قدیم، و در عصر خود ما نیز از مرحوم مقدس اردبیلی یا دیگران، نمونه‏هایی از آیات‏الاحکام یا دیگر مصادیق تفسیر موضوعی وجود دارد. حالا اینکه روششان چیست، آیا فقط به خود آیات اکتفا می‏کنند یا به روایات هم سر می‏زنند و یا اصلاً بحث فقهی را آنجا مطرح می‏کنند، این امور مربوط به روش‏هاست و فرقی نمی‏کند تفسیر موضوعی باشد یا ترتیبی؛ ولی به طور کلی، در آیات‏الاحکام ما می‏خواهیم ـ مثلاً ـ آیات مربوط به «صلاة» یا آیات مربوط به «طهارت» را به صورت تفسیر موضوعی بحث کنیم، و آیه یا سوره‏ای را به یک ترتیب خاصی لحاظ نمی‏کنیم تا پیش برویم. آیات‏الاحکام این‏گونه هستند.
تفسیر موضوعی جزءنگر به سؤالاتی که در ذهن ما پدید می‏آید پاسخ قرآنی می‏دهد. این سؤالات گاهی از فقه است، گاهی از اخلاق، گاهی از فلسفه، گاهی از خداشناسی، گاهی از قیامت، و… . اما در تفسیر کل‏نگر که می‏خواهیم دیدگاه قرآن را درباره تمام موضوعات مطرح در قرآن کریم به دست آوریم، اگر ترتیب را بین موضوعات رعایت کنیم، موفق‏تر بوده و نتیجه‏گیری بهتری خواهیم داشت. آن موقع، سؤال دیگری می‏شود که چه ترتیبی را رعایت کنیم؟ طبعا اختلاف سلیقه‏ها، اختلاف ذهنیت‏های اشخاص و امثال اینها دخالت دارد.
روش جناب‏عالی در تفسیر موضوعی چیست؟
آیت‏اللّه مصباح: من روش مدونی ندارم، اما معمولاً وقتی می‏خواهم یک موضوعی را انتخاب نمایم چند اصل را رعایت می‏کنم که بعضی از آنها مربوط به اصل تفسیر است و بخشی از آن ویژه تفسیر موضوعی است. پس سه بخش را می‏شود در گردش کار در نظر گرفت. یکی که لازمه هر نوع تفسیری است ـ دست‏کم از دیدگاه بنده ـ این است که از کجا شروع و به کجا ختم کنیم. دوم اینکه در بین روش‏هایی که در تفسیر، اعم از ترتیبی یا موضوعی، هست ما کدام را می‏پسندیم: روش اتکا به حدیث، روش عقلی، روش استفاده از علوم یا شواهد تاریخی و یا روش تفسیر قرآن به قرآن. روش اخیر، که مفاهیم قرآن را به کمک آیات دیگر تفسیر می‏کنند روش علّامه طباطبائی است. این دو بخش اختصاص به تفسیر موضوعی ندارد. بخش سوم که ویژه تفسیر موضوعی است، این است که چه کار کنیم تا موضوع مورد بررسی ما بهتر و جامع‏تر باشد و بحثمان نتیجه یقینی‏تر و مطمئن‏تری پیدا کند؟
در تفسیر موضوعی فرض ما این است که یک سؤالی برایمان مطرح شده، می‏خواهیم جوابش را پیدا کنیم. تفسیر موضوعی چند مرحله دارد. یکی از مراحل، جمع‏آوری آیات مربوط به آن موضوع است. مثلاً، برای مسئله «حجاب» یک راه ساده این است که هر چه کلمه حجاب در قرآن هست جمع‏آوری کنیم؛ یعنی به «معجم المفهرس» مراجعه کنیم، هرچه کلمه حجاب است پیدا نماییم. این روش مطلوبی نیست؛ چراکه موضوعی که ما به دنبالش می‏گردیم همیشه با لفظ «حجاب» نمی‏آید؛ ممکن است لفظ «ستر» یا عناوین دیگری باشد. یک وقت ما مطمئن هستیم که هر چه آیه درباره این موضوع هست، از چند کلمه خارج نیست. اگر چنین اطمینانی داشته باشیم، می‏توانیم به جای یک کلمه به چند کلمه مراجعه کنیم. فرض کنید در مورد حجاب، از کلمه «ستر» هم استفاده کنیم؛ ولی این هم کافی نیست؛ زیرا گاهی اصلاً آن واژه در آیه به کار نرفته است و از سیاق آیات این مطلب استفاده می‏شود. بنابراین، روش صحیح در تفسیر موضوعی این است که مفسّر در هر موضوعی که می‏خواهد بررسی کند، دست‏کم یک بار از اول سوره «حمد» تا آخر سوره «ناس» قرآن را با دقت ببیند که این آیه آیا ارتباطی با آن موضوع دارد یا نه. هر جا که به نظر می‏رسد ارتباطی با آن موضوع دارد، آن را در فیش یادداشت کند. اگر موضوع مهمی باشد، یک بار هم کافی نیست، لازم است یک بار دیگر هم حتما با وسواس مراجعه کند تا ببیند چیزی از قلم نیفتاده باشد؛ زیرا ممکن است مفهوم یک آیه، توجه‏اش را جلب کند و از نکته خاصی غافل شود. این اتفاق افتاده است.
مرحله دوم، دسته‏بندی آیات است. در این مرحله، مفسّر باید روی آیات جمع‏آوری شده مرور کند که این احتمالات چه قدر ارزش شناختی دارد؛ ده درصد، پنجاه درصد، هفتاد درصد، و یا صد درصد. البته این‏گونه درجه‏بندی کار مشکلی است، اما دست‏کم می‏توانیم آنچه را اطمینان‏آور است و ظن قوی از آن پیدا می‏شود دسته‏بندی کنیم و از محتملات دیگر درگذریم. دست‏کم با دو مشخصه آنها را درجه‏بندی کنیم: یکی احتمال ظهور در معنا و دیگر، از حیث اهمیت، که یک ستاره یا دو ستاره می‏شود به آنها داد.
مرحله سوم که در تفسیر ترتیبی هم می‏آید، برداشت ابتدایی از آیه است؛ یعنی اینکه ما خودمان، صرف‏نظر از احتمالات عقلی، علمی و تاریخی، از این آیه چه می‏فهمیم؟ در این مرحله، برداشت اجمالی از آیه به دستمان می‏آید. بعد ـ مثلاً ـ می‏گوییم حجاب با توجه به سنین اشخاص فرق می‏کند، حجاب مرد برای زن، حجاب زن برای مرد، و سایر چیزهایی که به نظرمان می‏رسد. البته تشخیص این موارد مشکل است.
مرحله چهارم، پس از فهم اجمالی آیات، دسته‏بندی موضوعات مختلف و ریزی است که ممکن است تحت عنوان «حجاب» مطرح شود. مرحله بعد از دسته‏بندی ـ که البته این کار را ضمن دسته‏بندی ولی به عنوان کار خاص هم می‏شود انجام داد ـ ترتیب بین این دسته‏بندی‏هاست؛ یعنی پس از مشخص کردن تعداد دسته‏ها، بین آنها ترتیب برقرار کنیم.
مرحله پنجم این است که باید برای حصول اطمینان به مفاد آیات استخراج شده، تمام آیات را با هم بررسی کنیم و تمام قرائن را در نظر بگیریم. اولین کار این است که باید به لغت مراجعه کنیم. باید مطمئن شویم معنای دقیق آیه، همان است که ما برداشت کرده‏ایم؛ چون گاهی اوقات برداشت‏های انسان به خاطر برخی اصطلاحات رایجی است که در ذهنش می‏آید و چه بسا اصطلاحی در زبان قرآن با معنای اصطلاحی آن تفاوت داشته باشد. از این‏رو، مفسّر دقیقا باید بگردد تا معنای لغوی و عرفی آن کلام را بفهمد، بخصوص اگر می‏تواند، با توجه به دلایل و شواهدی که در زمان نزول همین معنا مقصود بوده عمل کند. من کلمه «تقیه» و «تقاة» را مثال می‏زنم. تقیه در اصطلاح ما یک معنای خاصی دارد، ولی در لغت معنای آن چیز دیگری است. تقیه با تقوا در لغت هیچ فرقی ندارد. «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً» (آل‏عمران: 28)، «اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل‏عمران: 102). «تقاة» همان «تقاة» است، کلمه همان کلمه است، معنا هم یکی است؛ ولی به هر حال، مصادیقش فرق می‏کند و الان دو اصطلاح و دو معنای کاملاً متفاوت داریم. باید بفهمیم این «تقاة» که در اینجا استعمال شده به چه معناست؟ و آیا آنچه ما امروز می‏فهمیم، در آن زمان هم به همین صورت می‏فهمیدند؟ با قرائن باید به دست بیاوریم تا دقیقا معلوم شود مفهوم عرفی این آیه در زمان نزول چه بوده؟ البته ممکن است همه جا موفق نباشیم؛ زیرا کار آسانی نیست. باید توجه داشت. البته احتمال اینکه در هر واژه‏ای این تحولات دیده بشود، احتمال بسیار ضعیفی است. این تحولات فقط در برخی واژه‏ها و غالبا هم در واژه‏های اجتماعی و اعتباری یافت می‏شود، در واژه‏های دیگر کم است؛ ولی به هر حال هست، برای مثال، «الارض» یعنی چه؟ آیا به معنای کره زمین است یا یک سرزمین خاص؟ آیا «ارض» در مقابل «سماء» است و یا اینکه اصلاً ربطی به کره خاکی ندارد و مراد از آن عالم پایین است؟ با اینکه به نظر می‏رسد معنای واژه «ارض» واضح است، اما این احتمالات درباره‏اش مطرح است. واژه «الارض» در یک جای قرآن به معنای «سرزمینتان» آمده است. جای دیگر، «الارض» مقابل «سماء» است: «خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»(یونس: 6)، یک جا هم «الارض» یعنی: خاکی، در مقابل عالم علوی. یک وقت «الارض» در قیامت هم مطرح است؛ مانند «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» (زمر: 74) آیا این ارض یعنی کره زمین؟ و یا قسمتی از این زمین؟ یا نه، اصلاً ارض معنای وسیع‏تری دارد که یکی از مصادیق آن این است؟ اینها احتمالات است، نمی‏خواهیم چیزی را تعیین کنیم. منظورم این است که کلمه «ارض» که واضح‏ترین و روشن‏ترین معنا را دارد، ممکن است موارد استعمالش تفاوت بکند. ما باید ببینیم در آیه مورد بحث منظور چه می‏باشد. نگوییم: آقا اینکه از بدیهی‏ترین مطالب و بیّن‏ترین مفاهیم است! خیلی چیزهای بدیهی هستند که ما نسبت به آنها غفلت داریم.
پس از کندوکاو در خود آیه و تأمّل و تعمّق در الفاظ آن و استفاده از ادبیات و قرائن کلامی، نوبت به بررسی قرائن خارجی می‏رسد که گاهی در مفاهیم آیات، تعیین‏کننده است. مثلاً، آیه شریفه‏ای که درباره جنگ احد است: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّی الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»(آل‏عمران: 121). آنچه از آیه استفاده می‏شود این است که صبحگاهی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهآمدند برای لشکریانشان جایگاهی را مشخص کردند. این جایگاه کجا بود؟ اگر شما همه قرآن را مطالعه کنید، چیزی نمی‏یابید که مشخص کند این جایگاه دقیقا کجاست؛ زیرا آیه در مقام بیان آن نیست. آن موقع وقتی می‏گفتند: «وَإِذْ غَدَوْتَ» همه می‏فهمیدند یعنی چه. اجمالاً فهمیده می‏شود که وقتی انسان صبح از خانه‏اش درمی‏آید و به جایی می‏رود، جای دوری نیست که ـ مثلاً ـ یکصد فرسخ فاصله داشته باشد. جایی است که در رابطه با آن گفته: «مِنْ أَهْلِکَ»؛ از خانه‏ات درمی‏آیی و می‏روی آنجا. یک جایی نزدیک مدینه بوده است. با توجه به قرائن تاریخی فهمیده می‏شود که جنگ احد در نزدیکی مدینه بوده است. این را نمی‏شود گفت که صرفا از لفظ آیه فهمیدیم؛ در لفظ آیه که کلمه «احد» نداشت. اجمالاً هم می‏گوید نزدیک مدینه بوده. اگر ما نمی‏دانستیم چه جنگ‏هایی در نزدیک مدینه واقع شده، نمی‏توانستیم این را تعیین کنیم. این قرینه تاریخی است و خوشبختانه قرائن تاریخی، قرائنی یقینی است و زود انسان یقین می‏کند. قرائن یقینی با کمک قرائن لفظی تشخص پیدا می‏کند و مسئله زود حل می‏شود؛ ولی گاهی این‏گونه نیست که قرائن دقیقا برای ما زمان، مکان، مشخصات، جزئیات، ابهامات و… را مشخص کند. از این‏رو، سعی می‏کنیم از آیات دیگر کمک بگیریم تا مسئله را تعین ببخشیم و ابهام آن را رفع کنیم. اما اگر حلّ نشد، نوبت به روایات یا احیانا مباحث عقلی می‏رسد، البته به شرطی که آنها هم معتبر باشد. اگر دلیل عقلی است، دلیل برهانی باشد و مغالطه در آن نباشد و به هر حال، یک ضریب ارزشی برایش در نظر بگیریم. نگوییم این است و جز این نیست؛ زیرا استدلال عقلی است و احتمال خطا در آن می‏رود. و یا حدیث است و ممکن است جعلی باشد. طبعا آن کسی که جعل می‏کند، می‏گوید: این حدیث سند درست دارد. یعنی کسی که جعل کرده، حتما سند را درست جعل کرده است. کسی که می‏خواهد جنسی تقلبی بفروشد، برچسب معتبر روی آن می‏زند. ما باید ببینیم راوی حدیث چه کسی بوده و چه قدر اعتبار دارد. خودش حدیث جعل می‏کرده یا نه؟ اگر حدیث جعل می‏کرده، حدیث به سند صحیح اعلایی جعل می‏کرده یا نه؟ آیا کتابی که نقل می‏کرده، اعتبار دارد یا نه؟ به هر حال، اینها از جمله مباحثی است که به همه روش‏های نقلی مربوط می‏شود که در همه جا از جمله در فقه هم باید رعایت بشود و در تفسیر قرآن هم هست. اگر دلیل معتبری از عقل، از حدیث، از سنّت، از تاریخ و یا از جاهای دیگر پیدا کردیم، از آنها استفاده می‏کنیم، در غیر این صورت، تحت عنوان احتمال مطرح کرده و آخرش تصریح می‏کنیم که محتمل است.
اگر ما بنا گذاشتیم که تفسیر موضوعی را در کلّ قرآن کریم لحاظ کنیم، از این ترتیب‏ها خیلی می‏توانیم استفاده کنیم. از این‏رو، اگر در تفسیر موضوعی بتوانیم بین موضوعات، اصول و ابواب بحث، ترتیبی اتخاذ کنیم و آنچه اول ذکر می‏شود، نسبت به بحث‏های دیگر مبدأیت داشته باشد، به حلّ آن مسئله کمک می‏کند و این، ایده‏ال است. اما این کار، خودش یک کار نظری است و این طور نیست که بگوییم صددرصد این است که من می‏گویم. علاوه بر این، مبدأیت در مقام ثبوت با مقام اثبات همیشه با هم ملازمه ندارد. ممکن است یکی در مقام ثبوت، مبدأیت داشته باشد، ولی در مقام اثبات این طور نباشد. مثلاً، خدا مبدأ همه چیز است و بحث از خدا بر همه چیز مقدم است؛ ولی در مقام اثبات این‏گونه نیست. ما باید خدا را با عقل و خیلی چیزهای دیگر که باید جلوتر باشد، اثبات کنیم. یا برای مثال، ما می‏خواهیم مسائل معرفت‏شناسی را از دیدگاه قرآن بحث کنیم. اصلاً قرآن معرفتش چه اندازه اعتبار دارد؟ خدایی هست یا ـ العیاذ باللّه ـ نیست؟ قرآن یک کتاب است و این کتاب می‏گوید معرفت چه اندازه ارزش دارد؟ آیا انسان به یقین می‏رسد یا نمی‏رسد؟ من می‏خواهم ببینم نویسنده این کتاب چه گفته؟ حالا نویسنده‏اش هر که می‏خواهد باشد؛ اگر این مسئله را قبلاً حلّ کنیم که این کتاب اصلاً برای معرفت این‏قدر ارزش قایل است و راهش را همین می‏داند. این دیدگاه حتی برای مبحث خداشناسی هم مقدم است. دیدگاه دیگر این است که بیاییم مباحث ثبوتی را در نظر بگیریم؛ اول خداست، بعد ملائکه هستند، اول هستی مطلق است و بعد هستی‏های دیگر. به هر حال، این هم یک چیزی است که می‏تواند در تفسیر کمک کند که گاهی مطالبی استفاده می‏شود که احتیاج به اصول موضوعه‏ای دارد؛ معارف تصدیقی که باید از خود قرآن استخراج شود؛ یعنی اگر قبلاً تدوین شده باشد، خیلی به حلّ مسئله ما کمک می‏کند.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: با توجه به فرمایش‏های شما، بعضی چیزها در هر تفسیری مشترک است و بعضی هم فقط خاصّ تفسیر موضوعی است. اما برخی معتقدند کسی که می‏خواهد تفسیر موضوعی کند، باید پیش‏تر یک دور قرآن را تفسیر ترتیبی کرده باشد تا صلاحیت تفسیر موضوعی را پیدا کند. آیا شما چنین تقدمی را لازم می‏دانید؟ یا اگر کسی یک دوره تفسیر ترتیبی را ندیده، ولی در هر موضوعی که وارد می‏شود ـ همان‏طور که فرمودید ـ ابتدا هر آیه‏ای را که به موضوع مربوط است جدا می‏کند و تفسیر آن را به بیان اجمالی یا تفصیلی می‏بیند، کفایت می‏کند؟
آیت‏الله مصباح: شاید آن کسانی که اعلام می‏کنند ابتدا باید تفسیر ترتیبی انجام شود، خواسته‏اند فرض افضلش را بفرمایند. یعنی اگر کسی بناست هم تفسیر ترتیبی ببیند و هم تفسیر موضوعی، بهتر این است که اول یک دوره تفسیر ترتیبی را ببیند تا مفاهیم قرآن را بهتر مسلط باشد که وقتی می‏خواهد تفسیر موضوعات را استخراج کند، دیگر احتیاجی به مراجعات زیاد برای فهم آیات نداشته باشد. اما صرف‏نظر از مسئله افضلیت، ظاهرا این‏گونه نیست که ملازمه عقلی داشته باشد. شاید اگر ما آن را به مسائل فقهی تشبیه کنیم بدون تناسب یا بدون وجه مشابهت نباشد. فرض کنید کسی چند کتاب فقهی مثل «طهارت» و «صلوة» را خوانده و ملکه اجتهاد را در این جهت پیدا کرده است. حال اگر شما بپرسید چنین ملکه‏ای معقول هست یا نه، فرض ما این است که بله، ممکن است انسان ملکه پیدا کند؛ یعنی هرچند هنوز بالفعل در سایر ابواب اجتهاد نکرده ولی ملکه‏اش را دارد. حال آیا او برای اینکه شروع به اجتهاد کند، لازم است کلّ ابواب را ببیند و بعد شروع به اجتهاد در یک مسئله‏ای کند یا نه، اگر کسی ملکه اجتهاد را دارد می‏تواند از همان ابواب طهارت شروع نماید و اجتهاد کند و نظریاتش را نیز هم برای خودش و هم برای مقلدانش بنویسد. هیچ ضرورتی ندارد که همه ابواب را یک دور ببیند، یک دوره جواهر را از اول حتما با دقت بخواند و بعد شروع به اجتهاد کند.
اگر کسی آن‏قدر با مفاهیم قرآنی کار کرده که روش استفاده از آیات را می‏داند و با ادبیات آن، قواعد لغت، قواعد ادبیات، فصاحت و بلاغت و چیزهایی که در فهم کلام لازم است، آشنایی دارد، ولی فرصت نکرده یک دوره تفسیر همه قرآن را ببیند ـ چون اگر بخواهد این‏گونه کار کند، باید فرض کنید 10 سال وقتش را اختصاص به این کار بدهد ـ آیا پیش از آن حق ندارد یک موضوع مثل آیات حجاب را از دیدگاه قرآن بررسی کند؟ ظاهرا این کار ضرورتی ندارد. اگر چنین چیزی میسر باشد که انسان این‏طور تفسیر ترتیبی را ببیند افضل است، اما این‏گونه نیست که در غیر این صورت امکان نداشته باشد و تفسیر موضوعی صحیح نیست و نباید اقدام کرد. البته باید قدرت فهم معانی قرآنی را داشته باشد. بالاخره باید درسی خوانده باشد، بحثی، استادی و کتابی را دیده باشد، و به حدی رسیده باشد که توانایی به دست آوردن مفهوم ظاهری یک آیه قرآن را پیدا کرده باشد. اگر این توانایی را دارد ضرورتی ندارد که تفسیر تمام قرآن را ببیند.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: فکر می‏کنم جواب دو سؤال دیگر روشن شد. یکی از سؤالات این بود: آیا تفسیر موضوعی فرایندی است که وقتی به یک نهایتی می‏رسد، تفسیر موضوعی می‏شود، یا نه، هر یک از بخش‏های آن یا حتی برخی از مفردات آن را هم می‏توان تفسیر دانست؟ از پاسخ حضرت‏عالی این‏گونه فهمیده شد که ما یک سؤال داریم و یک مسیری را طی می‏کنیم تا به جواب برسیم و این مجموعه، تفسیر موضوعی است. سؤال دیگر هم این بود: آیا تفسیر، فقط موضوعی است یا شقوق دیگری هم بر آن متصور است؟ که حضرت‏عالی فرمودید حتما باید محورش یک موضوع باشد؛ اگر کسی بخواهد معنای واژه‏ای را بداند، این تفسیر نیست. پرسش دیگر این است که آیا معقول است تفسیری را ترتیبی و در عین حال موضوعی بدانیم؟
آیت‏اللّه مصباح: اینکه تفسیر ترتیبی ـ موضوعی به عنوان یک تلفیق داریم یا نه، حقیقت این است که اگر ما روش تفسیری به نام «تفسیر قرآن به قرآن» داشتیم، این خالی از یک نحوه ارتباط با تفسیر موضوعی نیست. وقتی ما می‏خواهیم آیه‏ای را با آیه دیگری تفسیر کنیم، با آیه‏ای تفسیر می‏کنیم که با موضوع ارتباط داشته باشد. پس باید بیاییم آیات مربوط به این موضوع را بررسی کنیم و این یعنی همان کاری که در تفسیر موضوعی می‏کنیم. پس این روش خاصّ تفسیر است. روش خاصّ تفسیر قرآن به قرآن، لاینفک از مرتبه‏ای از تفسیر موضوعی یا بعضی از کارهایی است که در تفسیر موضوعی لازم است.
برخی در رد مطلوبیت تفسیر موضوعی، شبهاتی را مطرح می‏کنند؛ از جمله: به هم ریختن وحدت سوره‏ها و پاره پاره‏کردن قرآن، ضرب‏القرآن، عدم نزول به روش موضوعی، از بین رفتن سیاق که مانع فهم مفاهیم آیات است و موجب از دست رفتن ظرایف و دقایق آیات می‏شود. پاسخ حضرت‏عالی به این شبهات چیست؟
آیت‏اللّه مصباح: باید گفت اینها آسیب‏شناسی تفسیر موضوعی است که شاید در کتاب‏هایی هم نوشته شده است. ما می‏توانیم بررسی کنیم که برای هر یک از روش‏ها، اعم از تفسیر ترتیبی و موضوعی، چه آسیبی‏هایی ممکن است وجود داشته باشد. تفسیر ترتیبی، صرف‏نظر از روش تفسیر قرآن به قرآن، این آسیب را دارد که چه بسا این معنایی که از آیه‏ای به دست می‏آوریم، ناسخ، مخصص یا مقیدی داشته باشد که ما از آن غافلیم و اگر به آنجا مراجعه کنیم، معنای آیه عوض شود و اگر فقط به روش تفسیر ترتیبی اکتفا کنیم، چه بسا حرف ما ناقص باشد و اشتباه درآید. این آسیبی برای تفسیر ترتیبی است. مشابه آن در تفسیر موضوعی است؛ یعنی اگر ما به موضوعات توجه کنیم و از ترتیب غافل شویم، ممکن است سیاق آیه و مقدّمات و مؤخرات آیات در فهم معنای جمله‏ای که ما می‏خواهیم استفاده کنیم، دخالت داشته باشد و در تفسیر موضوعی این نکته ممکن است آسیب وارد کند. این دو آسیب واقعا جای توجه دارد. از این‏رو، اگر کسی می‏خواهد تفسیر ترتیبی کند، باید تفسیر قرآن به قرآن را هم در نظر داشته باشد و حتی اگر تفسیر به حدیث هم می‏کند، باید برای کامل شدنش حتما به آیات دیگر نیز توجه داشته باشد؛ کاری که مرحوم علّامه طباطبائی ـ رضوان‏اللّه تعالی علیه ـ درصدد انجامش بودند. هرچند شاید در بعضی جاها موفق نشده باشند، ولی به هر حال، باید درصدد انجامش بود. این رفع آسیب تفسیر ترتیبی است. تفسیر ایشان ترتیبی است؛ ولی برای اینکه آسیب وارد نشود، سعی کرده‏اند از آیات دیگر هم استفاده کنند؛ یعنی یک نوع کار تفسیر موضوعی را هم در ضمن تفسیر ترتیبی انجام دهند. ولی در عین حال، شاید مواردی باشد که خود ایشان در آیه‏ای به گونه‏ای تفسیر کرده‏اند و در آیه دیگر مربوط به آن در یک یا چند سوره بعد نظر دیگری اتخاذ کرده باشند؛ یعنی اگر تفسیر موضوعی کامل بود، این اختلاف پیش نمی‏آمد. ولی اگر انسان فقط به خود آیه، بخشی از آن یا آیه‏ای که مربوط به موضوع است، اکتفا کند و آیات قبل و بعدش را نبیند، این خطر را دارد که از سیاق آیه و نکته‏های موجود در آن محروم شود. بنابراین، باید تأکید کرد کسی که می‏خواهد آیه‏ای را تفسیر کند، فقط به خود آیه، به نصف آن یا یک جمله تنها یا بخشی از آیه اکتفا نکند و احتیاطا جلوترش را هم ببیند، تا اگر می‏تواند در فهم آیه دخالتی داشته باشد، از آنها غافل نشود.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: به نظر حضرت‏عالی مبانی خاص تفسیر موضوعی چیست؟ مثلاً، بعضی گفته‏اند که اگر قرآن «ینطق بعضه ببعض» یا «یفسر بعضه بعضا» نبود، و مثل بعضی کتاب‏هایی بود که فصول ممتاز جدای از هم دارند، دیگر ما نمی‏توانستیم تفسیر موضوعی داشته باشیم؛ چون فرض این است که نمی‏شود از بعضی از آن برای بعضی دیگر کمک گرفت. آیا این یک مبنا است؟ و یا نه، ممکن بود این خاصیت هم نباشد، ولی بالاخره در آیات قرآن ـ مثلاً ـ پنج مطلب درباره یک موضوع در جاهای مختلف آمده، حال اگر این چند نکته را کنار هم بگذاریم، آیا این هم تفسیر موضوعی می‏شود، هرچند این آیات مفسّر و توضیح‏دهنده بخش‏های دیگر نباشد؟ آیا مبانی خاصی وجود دارد و آیا می‏شود این را یک مبنا بدانیم؟
آیت‏اللّه مصباح: در جواب، ابتدا تصورات مختلفی مطرح می‏شود. ممکن است کسی تصور کند که «یفسر بعضه بعضا» از ویژگی‏های قرآن است و هیچ چیز دیگر در عالم این‏گونه نیست. هر مجموعه‏ای از گفتارهای نویسنده یا گوینده عاقلی ممکن است همین‏طور باشد. یک سیاستمدار که راجع به یک موضوع چند سخنرانی کرده است، اگر مجموعه آنها را کنار هم بگذاریم، می‏شود از آنها فهمید که منظورش از آن چیزی که در جای دیگر گفته، چه بوده است؟ این می‏شود «یفسر بعض کلامه بعض کلامه». پس این فقط ویژگی قرآن نیست که می‏تواند بعضش مفسّر بعض دیگر باشد. این یک واقعیت است که قرآن، مجموعه‏ای از کلمات است که با هم ارتباط دارند و بعضی از اینها می‏تواند شاهدی بر بعض دیگر باشد و فهم بعضی دیگر را آسان‏تر کند. در قرآن این ویژگی بیش از جاهای دیگر است؛ چرا؟ برای اینکه در کلمات انسان‏ها و یا مخلوقات، ممکن است نقص‏هایی باشد که از آنها غافل بشوند و یا اصلاً در بینشان اختلاف ایجاد شود؛ ولی قرآن «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفا کَثِیرا» (نساء: 82) است و هیچ اختلافی ندارد. این بهترین مصداقی است که برای ارتباط مفاهیم و «تفسیر البعض بالبعض» می‏تواند وجود داشته باشد. این ویژگی با این مرتبه کامل، مخصوص قرآن است که هیچ اختلافی در آن نیست. کلام بشری ناقص است و ممکن است بشر غفلت، سهو و یا اشتباه کند، نظرش تغییر پیدا کند. ولی چون در قرآن هیچ اختلافی نیست، پس بهترین کتابی است که می‏شود بعضش را مفسّر بعض دیگر دانست.
مفاد هر آیه بر فهم کلّ قرآن متوقف نیست و اگر توقفی هم باشد، بر فهم آیاتی است که مربوط به همان موضوع است؛ اما فهم این نکته که آیا این دو آیه به هم مربوط هستند یا نه، خودش یک بلوغی می‏خواهد. مواردی هست که افراد مبتدی ممکن است بعضی از جاها رابطه‏اش را کشف نکنند، اما آنهایی که بیشتر کار کرده‏اند، می‏توانند ارتباط این آیات را بیشتر بفهمند. این هم یک ویژگی قرآن است که گاهی ارتباط آیات با یکدیگر لایه‏های عمیقی دارد که برای همه کس روشن نیست؛ هر کس بیشتر کارکرده باشد، بیشتر ارتباط این آیات را می‏فهمد. و در نهایت، سؤال آخر: آیا ما در هر آیه‏ای لازم است حداقل یک آیه دیگر را ببینیم، وگرنه فهم ما ناقص خواهد بود؟ خیر، هیچ دلیل عقلی یا دلیل نقلی بر اینکه هر جمله یا هر آیه‏ای از قرآن حتما باید با یک آیه دیگر شناخته شود، نداریم. ممکن است مفهوم آیه‏ای روشن و واضح باشد، یا آیات بینات و یا آیات محکماتی باشد که احتیاجی به مراجعه به آیه‏های دیگر نداشته باشد و نصّ صریحی باشد.
بنابراین، اولاً، ویژگی قرآن در این است که ارتباط این مفاهیم و عدم اختلاف در قرآن بیش از همه کتاب‏هاست و هیچ کتابی در این خصوصیت مثل قرآن نیست. ثانیا، «تفسیر البعض بالبعض» طبعا بین آیات مربوط به هم است؛ ولی همه این افراد ارتباط‏ها را یکسان کشف نمی‏کنند؛ هر که بیشتر انس به قرآن داشته و صلاحیتش برای درک آن بیشتر باشد، موفق‏تر خواهد بود.
اما منظور از تفسیر موضوعی این است که یک موضوع را تفسیر کنیم. فرض کنید می‏خواهیم «تیمم» را در قرآن بحث کنیم. آیا این آیه باید یک ویژگی خاصی بیش از آنچه در تفسیر ترتیبی لازم است داشته باشد؟ یا نه، همین اندازه کافی است که بتواند آیات مربوط به تیمم را جمع و فیش‏برداری کند و چیز دیگری نمی‏خواهد؟ جواب اجمالی این است که مفسّر موضوعی کسی است که بتواند شرایط تفسیر موضوعی را درست رعایت کند. حالا باید ببینیم شرایطش چیست؟ بعضی از این شرایط مربوط به هر آیه و هر مطلبی است و بعضی از آن مربوط به تفسیر کل قرآن به نحو موضوعی است. اینجاست که شرایط خیلی زیاد می‏شود، طبعا کسی که بخواهد آن کار را انجام دهد، باید اطلاع اجمالی از مجموع معارف قرآن، ترتیب بین آنها، مبدأیت بعضی بر بعضی دیگر و این‏گونه صلاحیت‏ها داشته باشد.
جناب استاد رجبی در کلاس فرمودند که تفسیر موضوعی عبارت از کشف روشمند نظریه قرآن از مجموعه آیات قرآن در یک موضوع یا مقطعی از یک موضوع است. با این فرمایش، مواردی مانند آیات‏الاحکام و قصص قرآن از دایره تفسیر موضوعی خارج می‏شود. اما از فرمایش حضرت آیت‏اللّه مصباح استفاده شد که تفسیر موضوعی دو بخش می‏شود: یکی تفسیر کل قرآن و یکی تفسیر جزءنگر. می‏خواستیم به تعریف مشخصی برسیم که آیا تفسیر موضوعی حتما باید منجر به کشف نظریه شود؟
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: من آنجا عرض کردم شکل کامل تفسیر موضوعی، کشف نظریه قرآن از مجموعه یا مقطعی از قرآن است و البته مراحل پایین‏تر را نفی نکردیم. حتی آیات‏الاحکام به شرط اینکه منجر به صدور حکم یک موضوع شود، تفسیر موضوعی است. یک وقت مفسّر آیات‏الاحکام را می‏آورد و آیه اول را مثل تفسیر ترتیبی تفسیر می‏کند، منتها در آنجا از اول قرآن شروع می‏نماید، ولی ـ برای مثال ـ آیه تیمم را مطرح می‏کند. اما یک وقت می‏خواهد حکم تیمم را در کل به دست آورد که این، تفسیر موضوعی است. منتها نقطه اوجش این است که از مجموع آیاتی که در مورد این موضوع آمده، حکم را به دست آورده و حتی بیش از آن، با مجموعه معارفی که در حوزه‏های دیگر آمده، بسنجد. فرض بفرمایید مفسّر در مورد حجاب بحث می‏کند، اما این بحث با بحث موضوع محارم و حضور زن در جامعه و یا با بحث خلخالی که به پا می‏بندند که «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» (نور: 31) ارتباط دارد؛ یعنی نسبت مجموعه موضوعات دیگری را هم که احتمال می‏دهد یک پیوندی با این موضوع داشته باشد، با آنها بسنجد. یا فرض کنید نسبت یک بحث اخلاقی با یک بحث عقیدتی؛ ممکن است بحث از یک موضوع اخلاقی را انجام دهد، اما باید بسنجد نظریه‏ای که از این به دست آورده، با آن مبنایی که در خداشناسی اتخاذ کرده‏ایم سازگار است یا نه؟ چنین ارتباطاتی بین یک مبنا و بنا، شاید در تفسیر کل قرآن ـ وقتی بحثی ثبوتا مقدم بر بحث دیگری است ـ حل شود و در بحث متفرع بر اولی نظر ما را تغییر دهد. یعنی اگر ما فقط این بحث دوم را می‏دیدیم شاید به گونه‏ای دیگر می‏فهمیدیم و به بعضی از دقایق توجه نمی‏کردیم؛ ولی وقتی آن مسئله را قبلاً حل کردیم، این برای ما معنای دیگری پیدا می‏کند.
عرض بنده این بود که شکل کامل تفسیر موضوعی این است که حتی آن ارتباطات و مباحث زیربنایی و غیره را هم لحاظ کند و یک چیز نهایی را در کل بینش قرآنی ارائه نماید که با همه بینش‏های دیگر هم سازگار است. و نقطه اوجش این است که با مجموع نظام‏ها و موضوعات دیگر ـ هرچند غیرمستقیم با این موضوع پیوند داشته باشد ـ دیده شود.
آیت‏اللّه مصباح: این بدین معناست که تفسیر موضوعی ذومراتب است. یک وقت تفسیر موضوعی را به این معنا می‏گوییم که درباره یک موضوع خاص است، صرف‏نظر از ارتباطی که با سایر موضوعات دارد. یک وقت، تفسیر موضوعی را در یک موضوع با لحاظ سایر موضوعات مربوط به خودش، که ارتباط روشنی با آنها دارد ـ مثل پوشش و تبرّج ـ بررسی می‏کنیم. و یک وقت هم می‏خواهیم نظر قرآن را درباره کل موضوعات به صورت یک نظام کامل در نظر بگیریم که آن طبعا یک احاطه دیگری دارد.
بنابراین، منظور ایشان (استاد رجبی) از این نظریه آن است که صرف احتمال در آخرش نباشد که بگوییم: این آیه مفهومش این است ولی هنوز ممکن است آیه دیگری ناسخ یا مخصصش باشد. در تفسیر ترتیبی این احتمال کافی است؛ وقتی می‏گوییم این آیه تفسیرش این است، اگر در آیه دیگری معارض داشت، آن وقت می‏گوییم این حاکم است یا محکوم، ناسخ است یا منسوخ، که هر یک از آنها را باید در جای خودش بحث کرد؛ ولی در تفسیر موضوعی ما یک جواب می‏خواهیم و باید ببینیم که قرآن در این‏باره چه می‏گوید. پس در واقع، منظور ما از نظریه این است که به جواب روشنی برسیم و صرف احتمال کافی نیست و باید جواب قاطعی به ما بدهد. البته این قاطعیت، طبعا قاطعیت عرفی است. یک وقت هم نظریه کل قرآن درباره همه موضوعات است که البته جامعیت کاملی می‏خواهد و شرایط خاص خودش را می‏طلبد.
نتیجه‏گیری
1. علی‏رغم سابقه طولانی عمل تفسیر موضوعی، اصطلاح «تفسیر موضوعی» نسبتا جدید است که در آن مفسّر با عرضه مسئله یا سؤالی به ساحت قرآن در جست‏وجوی پاسخ می‏باشد.
2. تفسیر موضوعی دو شکل جزءنگر و کل‏نگر دارد. در تفسیر موضوعی جزءنگر صرفا مسائلی از دیدگاه قرآن بررسی می‏شود، ولی در شکل کل‏نگر کل موضوعات قرآنی و رابطه منطقی بین آنها نیز لحاظ می‏شود.
3. مراحل تفسیر موضوعی عبارت است از: الف) جمع‏آوری آیات مربوط به موضوع مورد نظر؛ ب) دسته‏بندی آیات؛ ج) برداشت ابتدایی از آیات؛ د) دسته‏بندی آیات به لحاظ موضوعات ریز؛ ه.) بررسی آیات با لحاظ کردن تمام قراین.
4. گرچه در تفسیر موضوعی آیات مربوط باید در جایگاه قرآنی خود فهم شود، ولی لازم نیست مفسّر پیش از تفسیر موضوعی یک دوره تمام آیات را تفسیر ترتیبی کرده باشد.
5. شکل نهایی و آرمانی تفسیر موضوعی آن است که در یک مسئله نظریه قرآنی استخراج و ارائه شود.

bama step

[wp-rss-aggregator sources=”85329″]